#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_9

بابا: یه دقیقه وایسا توضیح بدم دیگه

بابا: من با یک کارخونه بزرگ به اسم تهرانی قرار داد بستم قرار داد دومیلیاردی که یکی از افرادم همشو برد و

سربنیست شد حالا من باید پول اون همه طلبکارو بدم از همه مهمتر پول اون تهرانی رو بدم

طناز: خب بده بابایی

بابا : نمیشه عروسک باباما پولی نداریم من امشب از این جا میرم

طناز: خب ماهم میایم

بابا: نمیشه عزیزم من قاچاقی از مرز میرم شما کجا ببرم اخه ؟ طناز بابا قول بده مامان اذیت نکنی من دیگه نیستم با این

حرفش مامان زد زیر گریه باباهم چشماش سرخ بود یعنی ما همه چیزو از دست دادیم امکان نداره نه امکان نداره بلند شدم

عین دیوونه ها داد میزدم مامان داشت گریه میکرد و بابا و طاها با بؽض نگام میکردن

طناز: نه امکان نداره من نمیزارم بری بابا میخوای منو تنها بزار یمیخوای سوگلیتو تنها بزاری مگه نگفتی من چراغ

خونتم مگه نگفتی بدون من نمیتونی زندگی کنی حالا کجا میخوای بری نمیزارم که بابا داد زد

بابا : بسه دیگه طناز خودم کم ددرد ندارم تو دیگه به دردام اضافه نکن اگه نرم اگه ......که دیدم یک دفعه بابا کبود شد و

افتاد زمین مامان جیػ کشید

مامان:اردشیر طاها دادمی زد و می زد تو صورت بابا

romangram.com | @romangram_com