#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_6
طناز: بابا داداش دوستمه
طاها : خب اون با تو چیکار داره ؟ منم دیدم ماجرارو نگ همین جا کفنم میکنه شروع کردم گفتن وقتی تموم شد یه نفس
راحت کشیدم دیدم داره با اخم نگام میکنه
طاها : همین ؟
طناز:اره همین راه افتاد و بازم شد همون داداش شوخ خودم رسیدیم خونه دیدم ماشین بابا خونست دلم گواهی بد داد اخه
بابام هیچ وقت این وقت روز خونه نمی اومد ولی خوش حالم شدم و کمی هم نگران پریدم خونه طنازک سلام مامان خودم
و بابا اردشیر گلم که دیدم حرفشون قطع شد چشمای مامان سرخ بود ولی بابا زود به خودش اومد و دستاشو باز کرد پریدم
بؽلش گفت باباک دختر گلم چطوره ؟ )وا این صدای بابا من نیست بابای من اینقدر ناراحت نبود ( نگران گفتم
طناز:چی شده بابا ؟
بابا: هیچی عروسک بابا چیزی نشده قانع نشدم میدونستم چیزی هست رو به مامان گفتم
طناز: چیشده مامان ؟ چرا چشات سرخه ؟با صدای گرفته ای گفت
مامان: هیچی عزیزم فک کنم سرما خوردم دیدم طاها وارد شد اونم سرخوش بود ولی با دیدن قیافه مامانو بابا وا رفت
طاها : چیزی شده ؟ بابا رو به من گفت
romangram.com | @romangram_com