#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_23

طناز:فردا

دایی:همون جا وایسا الان میام

طناز:باشه تا دایی بیاد لباسامو عوض کردم وقتی اومد رفتیم خونشون جایی که الان چهار روز میرم اونجا شب همه جمع

بودن ولی مامان هنوز بیمارستان بود و ما نمیتونستیم چطوری بهش خبربدیم .قرار شد بعد از اجرای حکم بهش بگیم. وای

رسیدیم دادگاه اصلا نای راه رفتن نداشتم ساسام با دیدن وضعیتم عصبی شد

ساسان: گفتم نیا چرا اومدی حالا من چیکارکنم ؟

طناز:خوبم بابا توام الکی جو میدی )تازگیا خیلی بهم گیر میده (

ساسان :امان از دست تو پیاده شدیم رفتیم تو همون عمربن السعد یا همون اراده حضور نحسش وجود داشت آی من یه

روزی ادمت کنم انتقاممو میگیرم صبر کن بیچاره زنی که گیر تو میاد البته تو دلم گفتم بازم اون پوزخند مضخرؾ من

نمیدونم خوبه لبش از این همه پوزخند چپ نشده والااااااااا. رسیدیم ساسان داشت قرمز و قرمز تر میشد با تعجب رد نگاشو

ادامه دادم که رسیدم به اراد اهان بله بگو چرا قرمز شده رگ ؼیرتش زده بیرون اراد داشت با اون چشای عسلی

خوشگلش منو میخورد جاااااانم؟ من الان چی گفتم ؟ چشمای خوشگلش ؟ خب خوشگله دیگه کجاش خوشگله شبیه گربه

است واااااااااا به این خوشگلی ای خدااااااااا خود درگیری پیدا کردم دیدم یه ور پهلوم سوخت برگشتم ببینم این حیووون بی

شخصیت کیه دیدم ساسان از من نیشگون گرفته نفهمیدم کجاییم یعنی یادم رفت

romangram.com | @romangram_com