#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_22
طناز: به به مامان خوشگلم مارو نمیبینی خوشی؟
مامان:طناز طاهام کو؟ دلم واسش یه ذره شده
طناز:وااااا مامان اون ایکبیری میخوای چیکار دخترت اینجاس یکمم مارو لوس کن طاها رو وللش )فقط خدا میدونه پشت
این خنده گریس خدایا خودت کمکم کن (
مامان :ولی نمیدونم بچم تو چه حالیه؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم اومدم بیرون از اتاق مامانو های های گریه کردم اگه
الان داداشم بود سرمو میذاشتم روسینش گریه میکردم از دکتر خواستم واسه مامان یه سرم تقویتی بزنن به زور دایی رفتم
خونه تا لباساموعوض کنم برم ملاقات طاها البته اگه بزارن همین که درو بازکردم یه پاکت افتاد از دادگاه بود برداشتم
بازش کردم واااای خدا چی میدیدم؟ فردا دادگاه طاها حالا چیکار کنم ما هنوز پولی نداریم فقط تونسته بودیم این خونه و
ماشینارو بفروشیم بقیه طلبکارا بدهی بخشیدن فقط اراد مونده هنوز نصؾ پولو نتونستیم جور کنیم به دایی زنگ زدم
طناز:الو دایی جون سلام
دایی :سلام دایی خبریه؟
طناز:نه دایی فقط وقتی اومدم خونه یه پاکت دیدم پاکت دادگاه طاها
دایی:برای کی دایی جون؟
romangram.com | @romangram_com