#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_15
اراد :خیلی ممنون با جازه و دست ارام و گرفتم رفتیم ولی ارام نگران طناز بود گفت
ارام :داداش بریم بیمارستان جوری نگاش کردم که کلا دیگه حرؾ نزد وقتی ارام رسوندم خونه رفتم دنبال کارم به مطب
بزارین خودمو معرفی کنم اراد تهرانی هستم 14 سالمه و روانشناس هستم و در کنار شؽلم کار پرمو هم ادامه دادم و سعی
کردم همیشه در یاد ها باشه .
"از زبان طناز"
با سوزش دستم چشمامو باز کردم دختر با لباس سفید دیدم وقتی دید چشمامو بازکردم لبخندی زد و گفت
دختر:خانومی بیدار شدی ؟با صدایی که شک داشتم بشنوه گفتم
طناز:من کجام کی منو اورده اینجا؟
پرستار :بیمارستان و با برادرت اومدی خواستم صداش کنه اول مخالفت کرد وقتی دید بؽض کردم گفت
پرستار:باشه عزیزم گریه نکن برات خوب نیست رفت بیرون و بعد از چند لحظه طاها با عجله اومد و دستمو گرفت
طاها :خوشگلم حالت خوبه ؟ سرمو تکون دادم و با بؽض گفتم
طناز:میخوام برم خونه
طاها: باشه عزیزم بزار سرمت تموم شه بعد وقتی رفتم خونه سامان بهم یه ارامبخش زد که به دنیای بی خبری فرو رفتم .
الان هشت روزه از اون روز نحس میگذره و طبق نظر سامان ضعیؾ شدم و باید امپول تقویتی بخورم حاضر شدم برم
romangram.com | @romangram_com