#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_12


طاها:طناز بس کن بابا مرده

طناز:نه نمرده دروغ میگی من بابامو میخوام اذیتم نکن دیگه بگو بیاد که طاها بؽلم کرد نفهمیدم تا کی تو بؽلش گریه کردم

که خوابم برد از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم خونه خونه رو پارچه سیاه زده بودن و عکسی که از بابا گذاشته بودن تو

حیاط برداشتم بؽلش کردم طاها پابه پام گریه میکرد رفتیم تو خونه مامان بی حال افتاده بود داشتن به زودر قند اب تو

حلقش می کردن لباسای سیاهمو پوشیدم ویه گوشه نشستم و به عکس بابا چشم دوختم و یاد خاطراتمون افتادم )ببین طاهره

نبینم سوگلی من گریه کنه که این دنیا رو اتیش میزنم اون نور چشمه منه (گریم شدت گرفت )عروسک بابا کجایی نمیای

بابارو بوس کنی خستگیش در بره( ضجه زدم که گوشیم زنگ خورد ارام بود

طناز:بله؟

ارام:الو طناز خودتی ؟ بابؽض گفتم

طناز:اره خودمم

ارام:پس چرا اینطوری؟

طناز :شدم مثله تو ارام بابام مرد میفهمی مرد داد میزدم و گریه میکردم ارام هم داشت هم پام گریه میکرد گفت

ارام :ادرس خونتون بده بیایم


romangram.com | @romangram_com