#عشق_و_یک_غرور_پارت_78

آخه نازی عزیزم!نمی خواد خودت رو نگران کنی ما هم سعی می کنیم عصری زودتر برگردیم.

وسام باع ینک دودی و کاپشن شیک بر تن برابر در منزلشان ظاهر



گشت . نمی دانم تا به حال کجا غیبش زده بود. در حالی که او به سمت ماشین گام بر می داشت ناخود آگاه به او چشم دوختم. شانه های پهن و عضلات به هم پیچیده اش حتی زیر کاپشن هم کاملا مشخص بود و چهره ای گیرا که کاملا توجهم را به خودش جلب نمود. وقتی پشت فرمان قرار گرفت با لبخندی روح نواز در حالی که ماندانا را مخاطب قرار می داد گفت:

-خوب حاضرید بچه ها ؟ محکم بنشیند که می خوام پرواز کنم.

پس از روشن کردن ماشین با عوض نمودن دنده با سرعت ماشین از جا کنده شد و ما به سمت ابعلی حرکت کردیم. ساعت پنج صبح را نشان می داد ماندانا با شوق گفت:

-اگه وسام همین طور برونه تا یه ساعت دیگه اون جا هستیم.

با تبسم سری تکان دادم و در همان لحظه چشمانم به اینه روبرو ی راننده افتاد. چهره ی وسام سخت و سرد به جاده ی رو به رو دوخته شده بود با خود اندیشیدم:«یعنی تو دل اون عشقی هم وجود داره یا علاقه ای به جنس مخالف؟» کاوش در مورد او را از ذن راندم و به منظره ی پر برف اطراف چشم دوختم. تقریبا ازتهران خارج شده بودیم . در همان حال صدای بم و مردانه وسام مرا متوجه خودش کرد:

-خانمای محترم با موسیقی که مخالفتی ندارید؟

جوابی ندادم ماندانا با لحنی خواب الود خمیازه ای کشید:

-به شرط این که ملایم باشه از اون جاز دارها متنفرم.. مخصوصا تو این جاده و سکوت اون می بایست آهنگ هم مطابق این محیط باشه.

با آهنگ الهه ناز گرمی خاصی به تار و پودم رسوخ کرد. چشمانم را روی هم نهادم با تبسمی بر گوشه ی لب نهایت لذت را از آن فضای آرام بخش نمودم. وقتی موسیقی پایان گرفت چشمانم را گشودم و نگاهم به طور ناخود آگاه به اینه رو ب روی وسام تلاقی نمود. چشمان کنجکاو و پرسشگر او برای لحظه ای به نگاهم ثابت شد. اطرافم را نگریستم از ایم که روی صندلی لمیده و وارفته نشان دادم به سرعت خودم را جمع و جور کردم و درست و حسابی روی صندلی ماشین تکیه دادم حتی برای ثانیه ای جرات نکردم به اینه نگاهی بیاندازم. در واقع طاقت آن نگاه های بدون احساسش را نداشتم.

ماندانا به پشت سرش نگاهی نداخت و گفت:

-با یه استکان چای داغ چطوری؟

سرم را به علامت منفی تکان دادم:

-میل ندارم ، موقع حرکت با اصرار عزیز حون یه لیوان شیر داغ خوردم.

صدای وسام این بار لحنی گرم و صمیمی برخاست:

-یادم باشه حتما به دیدار مادربزرگ گرامی شما بیام ، خیلی مایلم ایشون رو ببینم.

ماندانا با شوق گفت:

-پس از پایان اسکی وقتی تهرون برگشتیم طبق خواسته ی عزیز جون منزل شیوا دعوت هستیم.


romangram.com | @romangram_com