#عشق_و_یک_غرور_پارت_56

مستاصل با خشمی که در وجودم زبانه می کشید جز سکوت حرفی بر زبان نیاوردم با بغضی که در گلویم نشسته بود با خود گفتم «اوه ، خدای من !اون از طرز نگاهم فکر کرده دلم مثل اون پلو و گوشت بره هوس کرده .»به ناچار به بشقاب برنج چشم دوختم و از غیظ دست به ام نزدم.

ماندانا پس از لحظاتی به نزدم امد و با رویی گشاده و بشاش گفت:-شیوا جون لطفا ببخش که نمی تونم امشب میزبان خوبی برات باشم.

نا گاه چشمش به ظرف پر از غذا افتاد .

-چرا به غذات دست نزدی ؟خوش مزه نیست؟

با لحن مطمئن به او یاداور شدم شام تولدش بسیار لذیذ بود، ومن خیلی وقته که ظرف غذایم را با اشتها تمام کرده ام.گفتکک

-پس این دیس غذای کیه؟

با لبخند تصنعی گفتم:

-برادرتون لطف کردن و برام از جانب خودشون غذا کشیدن ، ولی من اشتهایی به خوردن این غذا ندارم عزیزم.

ماندانا تکانی به سرش داد و گفت:

-خوب اشکالی نداره ، در پایان صرف شام خدمه ها خودشون ترتیبش رو میدن .

پس از گذشت لحظاتی نسبتا طولانی میز غذا برچیده شد و دوباره صدای اهنگ و الات موسیقی بلند شد . ماندانا تقریبا با اکثریت دوستانش خوش و بش کرده و معلوم بود به او خیلی خوش گذشته.

ساعت یک نیمه شب را نشان میداد که اقای داراب پور بزرگ پدر ماندانا به شالن وارد شد ، با کت شلواری طوسی رنگ و کراوات زرشکی و موهای جو گندمی که بر اصلت و بزرگ منشی اش می افزود .

به طرف ماندانا رفت و گونه اش را بوسید . همه ی مدعوین یک به یک نزدش رفتند و امدنش به جشن را خیر مقدم می گفتند . وقتی اکثر مهمانان اقای داراب پور را دوره کردند ماندانا با هیجان نزدیکم امد و دستانم را گرفت و با شادی گفت:

-شیوا جون بیا تا تو رو از نزدیک با پدرم اشنا کنم . حتم دارم از پدرم خوشت میاد .

با تبسمی برلب با او همگام شدم . وقتی نزدیک او رسیدیم ماندانا پدرش را صدا زد او هم در حالی که پشت به ما داشت سرش را می چرخاند و با دیدن ما به چهره ی من دقیق شد . مانادانا با هیجان گفت:

-پدر جون ،ایشان از دوستان جدیدم هستن که شما تا به حال موفق به دیدارش نشدی .(روبه من کرد)شیوا جون،باپدرم اشنا شو.

به نرمی لبخنی به لب اوردم :

-از اشنایی با شما مفتخرم اقای داراب پور ، و به شما از داشتن چنین دختر باشخصیت و کمالاتی تبریک عرض می کنم.

چشمان پدرش مانند لبانش می خندید و رو به ماندانا گفت :

-چه دوست باوقار و زیبایی داری عزیزم!چه طور ایشون رو تا به حال با من اشنا نکردی؟!


romangram.com | @romangram_com