#عشق_و_یک_غرور_پارت_148

از سر رضایت و خوشنودی آهی کشیدم:هر وقت که تو بخوای فردا عصر چطوره؟

وسام از سر تاسف سری تکان داد:جلسه دارم.

وقتی سکوتم را مشاهده کرد با تبسمی دلنشین و گیرا گفت:پس فردا چطوره؟

-خوبه موافقم.

با اینکه وسام رفته بود ولی تا ساعتها همچنان حضور او را احساس میکردم.آنشب وقتی به رختخوابم خزیدم انگشتانم را بروی گونه و لبانم قرار دادم و با یاد او به خواب رفتم.

طبق قرار قبلی تا ساعتها منتظر زنگ تلفن وسام ماندم اما تلفن زنگ نزد و نومید از خودم پرسیدم:چرا باید تلفن زنگ بزنه؟وسام جلسه داشته مگه نه؟اما جزئی دیگر از وجودم به استدلال میپرداخت جلسه که تا نیمه شب ادامه پیدا نمیکند.بالاخره نیمه های شب تسلیم شدم و به رختخوابم رفتم.

کار پروژه ی من و نرگس بخوبی هر چه تمامتر پیش میرفت و هر دو راضی و خوشنود بودیم البته از حق نگذریم در این تلاش بی وقفه امید یار و مددکارمان بود.

فصل بهار از راه رسید و دوباره طبیعت اطراف به برگ و بار نشسته و گلهای زیبا به شکفتن شکوفه های رنگارنگ و عطرافشانی آغاز نمودند.

با گذشت حدود یکماه رابطه ی من و وسام عمیق تر و ریشه دارتر گشت.از رفتارهایی میدیدم که تا آنروز برایم بی سابقه بود آقا منشانه محترمانه صمیمی و بجا.در واقع در رویاهای خود بدنبال چنین مردی میگشتم ولی حالا مرد رویاهایم را پیش روی خود مشاهده مینمودم.وقتی متوجه شد که با عزیز قرار بازگشت به شیراز را گذاشته ام بی نهایت گرفته و دمغ شد ولی به یکباره روحیه اش را بازیافت و در حالیکه چشمانش برق میزد به دیده ام چشم دوخت و گفت:اگه پیشنهادی بهت بدم موافقت میکنی؟

با شیطنت نازی به چشمانم دادم و گفتم:تا اون چی باشه؟!

-ای شیطون!قبول میتونی نظرت رو بعدا ابراز کنی.

در حالیکه به چهره ام خیره گشته و نگاهش بر تک تک نقاط چهره ام ثابت میگشت با تانی گفت:حاضری برای تعطیلات عید ازت خواستگاری کنم؟!

با ناباوری به او نگریستم آنچنان سخنش سریع بیان شده بود که در فکرم نمیگنجید.به هر چه می اندیشیدم جز این خواسته از طرف او در دل بیاد آنهمه غرور و بی توجهی او افتادم و اینک براحتی از علاقه اش سخن میراند.برای لحظه ای مات و متحیر برجایم میخکوب شدم.با نگرانی مرا نگریست و گفت:چی شده شیوا جان؟!فعلا آمادگی اش را نداری؟!اگه در حال حاضر آمادگی نداری هیچ اصراری نیست هر وقت که خودت بخوای قرارش رو میذاریم.

از آن همه صفا و صمیمیت و صداقتش ضربان قبلم به شدت تپیدن آغاز نمود و لرزش خفیف به دستانم عارض شد با لکنت گفتم:موضوع به هیچ وجه آنطوری که شما تصور کنی نیست.آخه باورش برام کمی سخته چطور به این سرعت!...

میان حرفم دوید و گفت:هی هی این جمله ات رو قبول ندارم اونقدرها هم سریع و با عجله تصمیم نگرفتم.در واقع فکر و ذکر خانم دو سالی میشه که باهام همراهه.درست از همون روزی که از پشت پنجره ی اتاق ماندانا بطور تصادفی تو رو دیدم و شیفته ی چهره ی بینهایت خواستنی و دلنشینت شدم البته وقار و متانت تو رو باید به اون خصوصیات دیگه اضافه کرد شخصیت تو خیلی شبیه خودمه کمی مغرور و دست نیافتنی.

سرم را با شرم به زیر انداختم و سکوت کردم.با همان لحن خودمانی اش افزود:پس موافقی تو ایام عید شما رو از خونواده تون خواستگاری کنم؟

با کمی تردید و دودلی گفتم:میشه ازتون موضوعی رو بپرسم که مدتهاست بعد از ابراز علاقه تون برام لاینحل باقی مونده؟!

سرش را به نشانه مثبت تکان داد با کمی تعلل به آهستگی سخنم را ادامه دادم:اگه اونطوری که تو میگی از مدتها دور نسبت بهم علاقه مند شدی چرا این احساس رو تابحال از من مخفی نگه داشتی و برعکس همیشه اخلاق و رفتارت برام مجهول بوده حتی اگه یادت باشه پارسال تو تعطیلا تابستون بهم گفتی هیچ نمیخواستی خونواده ام متوجه ارتباط صمیمی مون بشن.

با تبسمی گرم و دلپذیر و مرهم بخش دل گفت:اون زمان از احساسم نسبت به تو در شک و تردید بودم.یه عمر زندگی با یه انتخاب نادرست از هم میپاشید و کانون یه خونواده در آینده از هم گسیخته میشد.اون موقع در مورد علاقه ام نسبت به تو با خودم در جدال بودم.زمانی خوبی هات منو به زانو در می آورد.

و در حالیکه شانه هایش را بالا می انداخت ادامه داد:و برعکس بعضی رفتارهات منجر به عصبانیتم میشد از این رو تو انتخابم دچار شبهه میشدم ولی وقتی به واقعیت اصلی شخصیت بی نظیرت پی بردم که تو مصرانه پیشنهاد کاوه رو نپذیرفتی.حتی ماجرای برادرم موجب شد به این واقعیت دست یابم که در عمق وجودم به تو علاقه مند هستم و وقتی از طریق ماندانا از پیشنهاد کاوه مطلع شدم مدام با خودم در کلنجار بودم که خدای ناکرده با انتخابت آینده ی خودت و منو تباه نکنی البته جواب منفی تو برای اون خوب بود چون مطمئنم کنار جنیفر آرامش واقعی رو درک خواهد کرد.جنیفر زنی متعهد و خونواده دوسته و برخلاف بیشتر زنان اروپایی که لاقید و بی پروا هستن اون بسیار مسئول و معتقده.از اون گذشته دوست دارم اولین نفر بعد از خونواده م باشی که این خبر رو میشنوی راستش کاوه و جنیفر برای ماه آگوست قرار ازدواج گذاشتند و اگه تا اون وقت ازدواج ما هم سر بگیره خیلی خوشحال میشم که تو رو با خودم به جشن عروسی شون همراهی کنم.


romangram.com | @romangram_com