#عشق_و_یک_غرور_پارت_137

و با اشاره به وسام با صدا خندید و ادامه داد:

ـ چی شده پسر؟ سگرمه هات تو همه! انگار تو این عالم نیستی؟ در کنارت پری رویی وجود داره، حواست نیست پسرجان؟

در حالی که از پشت میزش برمی خاست با پشت دست ضربه ای به سینه ی وسام نواخت و گفت:

ـ بهتره یه عینک قوی به چشمات بزنی تا اطرافت رو بهتر ببینی. بجنب پسر، وقتشه وگرنه کس دیگه ای صاحبش می شه.

پس از پایان سخن به سمت میز سایر مدعوین رفت.

ماندانا با کنجماوی به چهره ی وسام خیره شد و بدون کلمه ای سخن به آرامی از کنارش گذشت.

آن شب به دلیل بودن ایرج تمامی هوش و حواس ماندانا متوجه نامزد گرامیش بود. بعد از رفتن ماندانا وسام با لحنی عصبی و خشمگین گفت:

ـ بهتره به کاوه نزدیک نشی شیوا خانم، اون آزاد نیست و دلبری واسه چنین مردی کمال خودخواهی هر دختریه.

با اخم گفتم:

ـ قصدم اصلا دلبری نبوده و نیست.

ـ پس لطفا به توصیه ام گوش کن و از سر راه کاوه برو کنار.

با لحنی تند گفتم:

ـ شما کی هستین؟ چطور به خودتون اجازه می دین در موردم این طوری قضاوت کنین؟! هرکس مسئول اخلاق و روش زندگی خودشه. تا وقتی از جانب آقا کاوه بهم بی حرمتی و یا ازم سوءاستفاده نشه از هم صحبتی ام می تونه استفاده کنه.

چشمانش گرد شد و با حیرت به چهره ام خیره ماند. دیگر بیش از آن قادر به تحمل فضای خفقان آور نبودم. با پوشیدن مانتو از سالن بیرون زدم.

صدای گام های پرشتاب وسام از پشت سرم شنیده می شد ولی توجهی نکردم و راهم را ادامه دادم. در نهایت صدای هراسان ماندانا موجب گشت بر جایم میخکوب شوم:

ـ چی شده شیوا جان؟! چرا به این زودی مهمونی رو ترک می کنی؟! کاوه از رفتن نا به هنگامت ناراحت میشه.

در حالی که شراره ی غضب از چشمانم می جهید به چهره ی ماندانا نگریستم و نگاه خیره و دردمندم وسام را نادیده گرفته و ماندانا را مخاطب قرار دادم:

ـ به نظرم آقا وسام دلیلشو بدونه و احتیاجی به توضیح من نباشه. لطفا از اون بپرسید. امیدوارم تا پایان جشن به شما خوش بگذره در ضمن نگران غیبتم نباشید. فردا دانشگاه دارم.

به سرعت از پله ها پایین رفتم ولی هم چنان صدای گرفته و غمگین ماندانا در حالی که وسام را مخاطب قرار داده بود به گوش می رسید:

ـ وسام! تو بگو چی شده؟ شیوا چرا ناراحت بود؟ آخه تو حرفی بزن، جون به لبم کردی!


romangram.com | @romangram_com