#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_45
اونم بعد از اینکه خیالش راحت شد من دارم میخورم به سمت ساختمون رفت.....
مشغول خوردن بودم که بابا فرهاد اومد کنارم نشست....
_بابا: دخترجون چرا تو اینقدر با این پسر لج میکنی؟!
_هستی: کی باباجون من؟!
_بابا: بله شمااا...
_هستی:باباجون مگه چیکارش کردم....
_بابا:هیچی فقط نشد ی حرفی بهت بزنه تو بدون کل کل قبول کنی....
خنده ام گرفته بود....آروم خندیدم و گفتم:باباجون خب خودتون میدونید که من چه
جوریم؟!
_بابا: بله....تخس...ی دنده....لجباز....حساس....سرکش.... پررو....بی ملاحظه....
با لب و لوچه ی آویزون گفتم:باباجون صفت خوب دیگه ای نبود به ما نسبت
بدید....راحت باشیدا بگید.....
_پریناز: بزار من بقیه اشو بگم....کله خر...نچسب....بی مزه...بی شعور...بی
فکر...بی ملاحظه...به درد نخور....بی ادب....به هیچ چیزی هم به جز خودت فکر
نمیکنی....
_هیوا: وااا پری....چیکار داری به زن داداشم....دختر به این خوبی...
_پری: آره خیلی خووبه...خیلیاااا...ینی خیییلیییی....
ی نگاه چپ چپ به پری کردمو رومو به طرف بابا برگردوندم و گفتم: باباجون خب
چرا اینطوری بهم میگید خیر سرم دارم مادر میشم واسه خودم.....بعد شما منو دعوا
میکنید....
_بابا: اولا که اینو بدون که صدسالتم بشه واسه من هنوز بچه ای...
_هستی: بله میدونم....
_بابا: دوم اینکه حرفام به خاطر اینه که داری مادر میشی....تو از زمانی که بچه
ات به دنیا بیاد وظیفه ی تربیت ی انسان رو به عهده داری....باید به بهترین شکل
انجامش بدی اگه قرار باشه دم به ساعت با شوهرت لج کنی و به حرفش گوش ندی اونم
زمانی که بزرگ شد برخلاف حرف شوهرت عمل میکنه....به شوهرت احترام
بزار....دوسش داشته باش و به حرفش گوش کن....مطمئن باش بد تورو نمیخواد....
لبخندی زدم و گفتم: چشم بابا جون...حق با شماست....
_بابا: اینم بدون که هرچی بشه دختر لوس خودمی...
خندیدم و چیزی نگفتم همون لحظه صدای سیاوش رو از پشت سرم شنیدم: بچه
ها شام حاضر نشد؟!
romangram.com | @romangraam