#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_24
گفتم: چیشد پس؟!
_ منم نمیخورم...
_چرا؟!
_چون زن و بچه ام نمیخورن اشتهام کلا کور شد....
خنده ی کوتاهی کردم و گفتم: دیونه...
_خب راس میگم دیگه....بخور تا منم بخورم...
_باربد بخدا نمیتونم اصلا...
نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد....همونطور که ظرفای غذارو
از روی میز برمیداشت گفت: پس اینارم میزاریم برا بعد.....
_اااااا....ولی تو....
_فعلا پاشو برو حاضرشو یکم بزنیم بیرون که دلم لک زده برا پیاده روی
خانوادگی.....
با خوشحالی دستامو بهم کوبیدم و گفتم: آخ جووون دوتایی؟!
_نه خیر خانوم سه تایی....عادت کن دیگه....تاکی میخوای دختر منو آدم حساب
نکنی....من رو جیگر بابا حساسم هاااا.....
_اووووو خوب حالا بزار بیاد بعدش اونو به من ترجیح بده....
_نفرمایید خانوم....شما کلا بحثتون جداست هیشکی جای شما نبوده نه میاد نه
میتونه باشه...
با نیش باز از جام بلند شدم و خواستم کمکش کنم....ظرف سالادو از روی میز
برداشتم که سریع دستشو گزاشت روی دستم جوری که مجبور شدم ظرفو برگردونم
روی میز...با تعجب نگاش کردم.....مهربون نگام کرد و گفت:من به شما گفتم برو
حاضرشو نگفتم میزو جمع کن....
لبخند زدم...دستمو روی شکمم گزاشتم و گفتم: بابایی دستت درد نکنه که اینقدر
حواست به مامانی هستشا....مامانی قول میده بعدا جبران کنه....
شیطون نگام کرد و گفت:مامانی شبا جبران میکنه....
نتونستم جلوی خندهامو بگیرم و زدم زیر خنده....
همون لحظه گوشی باربد زنگ خورد....در حالی که میخندید گوشیو از تو جیبش
در اورد و به صفحه نگاه کرد...خنده اش رو کنترل کرد و گوشیو جواب داد و مشغول
حرف زدن شد منم که دیدم سرش گرمه به سمت اتاق خواب رفتم تا قبل اینکه باربد
تنبلیش بگیره و بیخیال پیاده روی بشه حاضربشم ولی گوشم پیش باربد و مکالمه اش
بود...
romangram.com | @romangraam