#عشق_در_ابهام
#عشق_در_ابهام_پارت_19
بود شرکت؟!! سریع از جام بلند شدم و از تراس رفتم بیرون....
پامو که از تراس گذاشتم بیرون دیدمش....مث دیونه ها داشت از اینور خونه به
اونور میرفتو صدام میزد: هســــــتی.....هــســـتـی....� �ـــــســـــتـی
کجـایــــی!
با فاصله ی نسبتا زیادی دقیقا پشت سرش بودم برای همین متوجه حضورم نشده
بود....با تعجبی که تو صدام مشهود بود گفتم: من اینجام باربد...چیشده؟! چرا خونه رو
گذاشتی رو سرت.....
سرشو باضرب به طرفم برگردوند و نگران نگام کرد....کاملا برگشت به طرفم و سر
تا پامو از نظر گذروند و گفت:حالت خوبه؟! چیزیت که نشده؟!
این بار تعجبم بیشتر شد.....نمیفهمیدم از چی داره حرف میزنه برای همین گفتم:
چی میگی باربد مگه قرار بود چیزیم بشه؟!
خودشو پرت کرد روی مبلی که کنارش بود و گفت: دختر تو که منو سکته
دادی....نمیدونی از شرکت تا اینجارو چه جوری اومدم....
خواستم برم کنارش بشینم اما با لگدی که این وروجک زد ناخداگاه آه از نهادم بلند
شد....
باربد که انگار هرلحظه منتظر بود ی بلایی سر من بیاد با شنیدن صدای ناله ام
یهو از جاش پرید و با چند قدم بلند خودشو رسوند کنار من.......دست راستشو دور شونه
هام حلقه کرد و دست چپشم تو دست چپ من قفل کرد و نگران زل زد به صورتم....از
شدت درد چشمامو روی هم فشار دادم و لبمو به دندون گرفتم اما سنگینی نگاهشو به
خوبی حس میکردم....با صدایی که لرزششو به خوبی حس میکردم گفت:هستی...
خوبی؟!
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم و همزمان آروم چشمامو باز کردم....
باربد با صدای تحلیل رفته گفت:بیا...بیا بریم بشین ببینم چت شد یهو آخه....
به کمک باربد و با قدم های نامتعادل به سمت اولین مبل رفتم و آروم روش
نشستم.....باربد بلافاصله جلوی پام روی زمین به حالت دو زانو نشست و هردوتا دستامو
گرفت تو دستش....
دوباره آروم چشمامو بستم و ی نفس عمیق کشیدم تا دردم یکم تسکین پیدا
کنه....از شدت دردی که یهو بهم وارد شده بود حس میکردم گوشام داغ شده و تو کل
بدنم ی حرارت محسوسی احساس میکردم اما دونه های عرق سرد روی پیشونیم نشون
romangram.com | @romangraam