#ارث_بابابزرگ_پارت_131
- تو که شناسنامه رو ندیدی! چجوری فهمیدی؟
کلافه گفت:
- چرا از دستت که گرفتمش باز بود و من نگاه کردم.
میثاق با حرص به بینیش باد انداخت و رو به میثم گفت:
- ما رو احمق فرض کردی؟
میثم با اخم به میثاق نگاه کرد و گفت:
- خواهشا جو و متشنج نکن.
قدمی نزدیک شدم و گفتم:
- الکی بحث و عوض نکن. جواب من رو بده.
میثم به سمتم برگشت و گفت:
- جوابت رو دادم، من... الان... فهمیدم.
دندون هام و به هم فشار دادم و گفتم:
- خودت هم این دروغ بچگانه باورت میشه؟ از کی فهمیدی؟
با پررویی هنوز قصد داشت انکار کنه. شونه هاش و بالا انداخت و گفت:
- تو می تونی باور نکنی ولی من دروغ نگفتم.
متوجه شدم می خواد حاشا کنه. عصبی بودم. از این همه غافلگیری به ستوه اومده بودم. با یه تصمیم آنی دستم و بالا آوردم و یه دونه محکم خوابوندم توی صورتش. خیلی هم خوب کردم.
فقط واسه ثانیه ای کوتاه ماتش برد و بی وقفه دست اون هم بالا رفت. اما قبل از فرود اومدنش میثاق مچ دست میثم رو چسبید و اون رو به عقب هل داد.
میثاق هم مثل من عصبی بود، ولی آیا دلیلش هم مثل من بود؟
میثم با عصبانیت گفت:
- شماها چتونه؟
من جواب دادم:
romangram.com | @romangram_com