#ارث_بابابزرگ_پارت_129
- تو کتاب ها رو بچین تو قفسه تا من بگردم دنبال سند ها.
در حالی که نگاهم به میثم بود همراه میثاق مشغول چیدن کتاب ها شدیم. میثم یکی یکی اسناد و مدارکی رو در می آورد و نگاهشون می کرد. و هر چند دقیقه یکی از اونها رو کنار می گذاشت و رو به من با لبخند می گفت:
- این یکی.
- یکی دیگه.
- ...
میثاق یهو به سمت گاوصندوق رفت و گفت:
- این شناسنامه کیه؟
و همین که اون رو توی دستش گرفت میثم سریع شناسنامه رو از دست میثاق کشید و گفت:
- ما دنبال چیز دیگه ای اومدیم.
میثاق با تعجب گفت:
- حالا نخوردمش که! فقط می خواستم ببینم.
میثم با اخم شناسنامه رو دوباره توی گاوصندوق قرار داد و زیر لب گفت:
- برو به کارت برس.
من و میثاق به هم نگاه کردیم. درسته! میثم فوق العاده مشکوک بود. میثاق تو یه حرکت شناسنامه رو قاپید و به سمت من پرتاب کرد و من توی هوا گرفتمش.
میثم بلند شد و با عصبانیت گفت:
- این مسخره بازی ها یعنی چی؟
شناسنامه رو باز کردم، میثم باز غرید:
- مینا کار درستی نیست.
و به سمت من اومد:
- بدش به من.
به میثاق اشاره کردم و اون جلوش رو گرفت.
romangram.com | @romangram_com