#ارث_بابابزرگ_پارت_118

میثاق تکیه اش رو از در گرفت و به تخت نزدیک شد و حرف میثم رو ادامه داد:

-یعنی بهترین فرصت برای سرک کشیدن تو خونه ی سعیدی، فقط... کی می خواد این کار و کنه؟

میثم خیلی عادی رو به میثاق گفت:

-خب، من و تو!

-من هم میام.

میثاق که هنوز از شوک جمله ی میثم بیرون نیومده بود، رو به من با تعجب گفت:

-تو چی میگی این وسط!

با بی رحمی گفتم:

-من به هیچ کس اعتماد ندارم.

میثم یهو با سرعت به سمت من جهش کرد، میثاق کمرش رو چسبید، میثم در حالی که سعی می کرد از دست میثاق بیاد بیرون رو بهش با عصبانیت گفت:

-بذار من این و یک بار برای همیشه ادب کنم.

با چشمهای گرد شده گفتم:

-تو الان می خواستی من و بزنی!!

رو به میثاق گفتم:

-نه ولش کن ببینم می خواد چیکار کنه! ولش کن.

میثاق هی نچ نچ می کرد و هی به میثم می توپید:

-بابا دو دقیقه آروم بگیر. من ببینم چه غلطی دارین می کنین!

با ضربه ای که به در خورد هر سه منظم ایستادیم. صدای نورا جون بود:

-بچه ها! بیام تو؟

میثاق با صدای آرومی گفت:

- بفرما داخل.


romangram.com | @romangram_com