#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_72

شروع کرد به التماس بدون توجه به حرفش دستمو طرف دهنش بردم می خواست دهنشو ببنده که شیوا نذاشت زبونشو گرفتم تو دستم با یک حرکت قیچی زبونش جدا شد.

جیغش کل عمارتو فرا گرفت یهو بی هوش شد از دهنش خون زیادی می اومد.

اون تیکه از زبونی که تو دستم بودو یه گوشه پرت کردم.

بعضی از دخترا گریه می کردن بعضی ها هم حالشون بد شده بود.

انگار ما سه تا به این چیزا عادت کردیم رو کردم بهشون گفتم:

-کسی دیگه حرفی نداره.

هیچکس یک کلمه هم نگفت پوزخند زدم از سالن بیرون اومدم هر چند با بریدن زبونش ارزشش کمتر شد ولی می ارزید.

موبایلم رو روشن کردم که همون لحظه اسم آرسام افتاد انگار یکسره در حال زنگ زدنه.

جواب دادم .

آرسام:می کشمت آشغال می فهمی می کشت،آنیما کجاست؟هان باهاش چی کار کردی؟

-صداتو بیار پایین باو نمی خوای که قطع کنم دیگه تلفنو

روشن نکنم.

صدای نفس های بلندشو می شنیدم.

-چی می خوای؟

-فعلا هیچ.

-یعنی چی هیچ!مطمئن باش گیرت بیارم بد می بینی.

با صدای بلند خندیدم.

-حالا که گیر نمی یاری خب دیگه قطع می کنم.

بدون اینکه بزارم چیزی بگه تلفنو قطع کردم.

«آرسام»

داشتم دیونه می شدم این کیه؟چی می خواد؟چرا چیزی نمی گه؟یعنی آنیما الان چطوره حالش خوبه

چی کار می کنه،حاضرم برگرده حتی منو نخواد ولی بدونم جاش امنه همین برام بسه.

در زده شد.

-بیا تو.

امید بود زود از جام بلند شدم گفتم:

-چی شده بچه رو پیدا کردی؟

-بله آقا.

لبخند به لبم اومد یه امید برای پیدا کردن عشقم.

-الان کجاست؟


romangram.com | @romangraam