#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_53
-اسبم شدم.
سرمو تکون دادم که زد رو بینیم،بینی مو تو دستم گرفتم با اخم نگاش کردم.
-بیشعور.
زبونشو برام در آورد منو می بینی پسره عنتر زبون داز
یهو دیدم یک زنه داره میاد زود بلند شدم فرزین اما بیخیال نشسته بود.
زن یکم وایساد چپ چپ نگامون کرد یهو فرزین گفت: ،چی شده مادر جان نگاه داره. -دیدن خر صفا داره.
منو می بینی از خنده رو زمین ولو شده بودم زنه گذاشت رفت فرزین هنوز تو شک ضایع شدنش بود
اخ امروز چقدر خندیم.
همین طوری می خندیدم که بهم تشر زد.
-اه بسه ده دختره لوس.
خندم بیشتر شده بود معلومه که داشت حرص می خورد
از جاش بلند شد خاک لباسشو تکون داد.
-خب دیگه موحب خنده شما هم شدیم.
نیشمو براش باز کردم که پشت چشم برام اومد.
از اون کوچه بیرون اومدیم
که فرزین گفت:
-بریم یکم چیز میز بگیریم بخوریم.
-من چیزی نمی خوام.
-حالا کی می خواست واسه تو بگیره.
با اخم نگاش کردم.
-خب بیا واسه تو هم می گیرم کمتر اخم کن.
-نوچ دیگه نمی خوام.
-عجب گیری کردیم ناموسا اصلا بلد نیستم ناز تو رو بکشم.
-برو باو.
دستمو گرفت دنبال خودش کشید وایسا رو کرد بهم.
-تو همینجا وایسا.
رفت چند دقیقه بعد با دوتا فلافل اومد آخ جون من فلافل دوست.
یکی رو داد بهم که گفتم:
-حالا کجا بخوریم؟
romangram.com | @romangraam