#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_46

-باید یه کاری برام انجام بدی.

-چی؟

شروع کردم نقشه رو بهش گفتن بعد قطع کردم

لباسمو عوض کردم به طرف اتاق آرسام رفتم در رو زدم.

-بیا تو.

وارد اتاق شدم آرسام یک پرونده تو دستش بود

رفتم به طرف تختش تا جمع جورش کنم طبق نقشه ای که کشیده بودم الان دیگه سارا زنگ می زنه سر چند دقیقه نشد که تلفنم زنگ خورد

نگاه به آرسام انداختم دیدم زیر چشمی نگام می کرد.

جواب دادم.

-خواهری دلم برات تنگ شده بود چرا اصلا زنگ نزدی؟

-زارت خواهری.

-چی بابا فهمید؟

-باو نابغه.

حواسه آرسام به من بود پس داره نقشم خوب پیش می ره.

-چطور فهمید؟

-اسکول اگه پیش آرسامی بخاطر اینکه نقشه بهتر بگیره الکی بیا بیرون مهم اینکه اصل موضوع رو گرفته.

از اتاق اومدم بیرون سنگینی نگاه آرسامو حس می کردم

سارا گفت:

-اومدی بیرون؟

-آره.

-آخر نفهمیدم چرا این نقشه هارو ریختی خب مثل آدم بگو دیگه نمی خوام برم سر کار.

-سارا من باید برم فعلا.

موبایل رو قطع کردم می دونستم اگه ادامه می دادم سارا آخر از زیر زبونم حقیقتو می کشید بیرون.

هوف آروم باش آنیما وقتشه

خودتو نشون بدی قیافه ناراحت گرفتم رفتم دوباره تو اتاق.

آرسام با مرموزی نگام می کرد رفتم لباساشو برداشتم که اتو کنم.

-کی بود؟

-هی..هیچکس.

-می دونی که از دورغ بدم میاد پس انقدر چرتو پرت نباف.


romangram.com | @romangraam