#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_41
من فقط به غرغر هاش گوش می دادم چند دقیقه گذشته بود این دست از غرغر بر نداشت.
یهو رو کرد بهم.
-تو چرا ساکتی هان نکنه فکر می کنی اون راست می گه؟
-نه سارا چه حرفا می زنی.
-پس چرا چیزی نمی گی؟
-مگه می زاری.
-حالا اینارو بیخیال بیا بریم دور بزنیم.
-باشه.
بعد اینکه با هم دور زدیم از هم جدا شدیم تاکسی گرفتم آدرس عمارتو دادم تو این فکر بودم که اون پسره فرزین چرا تلفنمو گرفته بود زود پسر خاله هم شد.
-خانوم رسیدیم.
بعد اینکه کرایه رو حساب کردم پیاده شدم نگهبان درو باز کرد وارد باغ شدم
نگاه به دور بر انداختم مثل همیشه چند نفر در حال نگهبانی بودن.
حالا یکی ندونه فکر می کنه پسر رئیس جمهوره اخه این
همه بادیگارد می خواد چی کار؟
وارد عمارت شدم می خواستم از پله ها برم بالا که صدای آرسام از تو سالن اصلی اومد.
هوف اینم منتظره تا من بیام عقده هاشو سر من خالی کنه
به طرف سالن رفتم رو مبل نشسته بود داشت سیگار می کشید.
سیگارشو خاموش کرد اومد طرف سر جام خشکم زده بود
یعنی می خواد چی کار کنه؟
اومد روبه روم وایساد.
-سلامتو خوردی؟
-سلام.
صورتمو گرفت تو دستاش یکم اینور رو اونور کرد چشمام دیگه از این درشت تر نمی شد.
-چی کار دارین می کنین آقا؟
-نه چیزی نشده.
-چی چیزی نشده؟
ولم کرد رفت عقب تر.
-نه اینکه خیلی خنگی می خواستم ببینم خودتو ناقص نکردی.
با دهن باز داشتم نگاش می کردم خیلی آشکار داشت سوتی های که سر کارم انجام دادم به روم می آورد.
romangram.com | @romangraam