#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_37

- تا اینو نخوری حق نداری بری.

پشت چشم براش اومدم

بستنی رو از دستش گرفتم.

-پس واسه سارا کو؟

-نمی دونستم باید واسه اون گودزیلا هم می گرفتم.

یهو سارا گفت:

-گودزیلا خودتی بیشعور درضمن می‌گرفتی هم نمی خوردم خودم می رم می گیرم.

-حالا که نگرفتم.

با حرص نگاش کرد بلند شد رفت تا بستنی بخره منم می خواستم برم.

-بگیر بشین حالا اون دوستت دو دقیقه تنها باشه چیزی نمی شه

-ببین آقای محترم..

-فرزین.

-هان؟

-می گم اسمم فرزینه.

-خب به من چه.

-گفتم بدونی کمتر آقای محترم بگی،راستی اسم تو چیه؟

-دلیلی ندارم بگم

-نترس نمی خوام بخورمت.

چیزی نگفتم با این بشر نمی شه حرف زد.

چند دقیقه بینمون سکوت برقرار شد بستی هم تموم شده بود این سارا پس کجاست .

-نمی خوای اسمتو بگی؟

-نه.

-گاو.

با تعجب برگشتم طرفش مثل بچه‌ها اخم کرده بود.

-خیلی گاوی دوست ندارم.

چشمام دیگه از این درشت تر نمی شد صداشو مثل بچه‌ها کرده بود حرف می زد نمی دونستم بخندم یا عصبانی بشم.

چیزی نگفتم به روبه‌رو خیره شدم که بازم صداش بلند شد.

-اه دختره بد دو ساعته دارم خودشیرینی می کنم اما یک کلمه هم نمی گه اصلا صدات می کنم اقدس.

-می شه انقدر حرف نزنید.


romangram.com | @romangraam