#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_34
-چشم.
یعنی داشت به حرفام گوش می داد.
وقتی به مقصد
رسیدم کرایه رو حساب کردم پیاده شدم هنوز سارا نیومده بود بیشعور رو می بینی به من گفت دیر نکنی خودش معلوم نیست کجاست.
چند دقیقه منتظر موندم ولی بازم نیومد می خواستم بهش زنگ بزنم که دیدم خانوم از دور آروم داره میاد لبخند ملیح هم می زنه.
منو می بینی فکر کنم قرمز شده بودم چون تا منو دید شروع کرد به حرف زدن.
-اه آنی چقدر ترافیک بود سعی کردم زود بیام ولی نشد.
قیافه شو شبیه خر شرک کرده بود.
- کوفت آنیما منو دوساعته علاف کردی بعد می گی ترافیک بود برو خودتو سیاه کن.
قیافه شو شبیه پوکر فیس کرد و گفت:
-سر جمع تا اینجا بیای یک ساعت هم نشد بعد چطور دو ساعت منتظر موندی.
پشت چشم براش اومدم.
-حرف نزن بیا بریم رو اون نیمکته بشینیم.
-آنیما همون پارک بهتر بودا
اینجا چرا انقدر خلوته؟
-کوری مگه اونا پس چی هستن؟
به چند نفر که داشتن رد می شدن اشاره کردم.
-کلا می گم.
-کلا نگو.
-غلط بکن.
چپ چپ نگاش کردم که
نیشه شو باز کرد رفتیم رو نیمکت نشستیم.
-چه خبر از عمارت آرسام چطور راضی -با التماس.
-چرا از اون جا بیرون نمی یای؟
-منم تو همینم فکرم.
-پس کی می ری؟
-تا یک کار درست حسابی پیدا کنم.
-تو که همیشه تو اون عمارت افتادی.
-همین دیگه.
romangram.com | @romangraam