#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_33
رفتم حموم اومدم بیرون موهامو خشک کردم پشت میز آرایش نشستم یکم به خودم نگام کردم،صورتم بی روح بود تصمیم گرفتم یکم آرایش کنم.
وقتی کارم با صورتم تموم شد رفتم لباس پوشیدم جلوی آیینه وایسادم خوب شده بودم از اتاق زدم بیرون داشتم می رفتم بیرون عمارت که صدای از پشتم اومد.
-هوی کجا سرتو انداختی داری می ری آقا خبر داره انگار بازم هوس کتک کردی.
برگشتم به عقب معصومه بود.
-از آقا اجازه گرفتم.
دیگه نذاشتم چیزی بگه به راهم ادامه دادم سر خیابون تاکسی گرفتم آدرس مقصدم رو دادم.
تلفنم زنگ خورد نگاه کردم دیدم ساراس.
-دارم میام.
-بزار حرفی بزنم بعد بگو دارم میام.
-خخخ.
-کوفت.
-دلت میاد.
-آره.
-بیشعور.
-همینی که هست.
-حالا بیخیال کار داشتی؟
-می خواستم بگم دیر نکنی.
یهو نمی دونم چرا هوس کردم برم اون پارکی که دفعه پیش رفته بودم.
-سارا جونم عقشم.
-چته چی می خوای؟
-می شه امروز بریم یه جا دیگه.
-کجا؟
-پارک...
-اوکی.
-پس بای.
تلفن رو قطع کردم صدای راننده اومد.
-آبجی همین آدرسی که به
رفیق تون دادین بریم؟
-آره.
romangram.com | @romangraam