#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_150

فرزین طرفم اومد صندلی رو بلند کرد رو کردم بهش.

-میمیرم فرزین بخدا میمیرم

اگه بلای سرش بیاد هر کاری بگی انجام می دم نجاتش بده.

با چشمای اشکی نگاش کردم.

فرزین:کاری از دستم بر نمی یاد.

-دروغ نگو تو بخوای می تونی.

به حرفم توجه نکرد از اتاق رفت بیرون به مهند خیره شدم که با چیزی که دیدم

نفسم بند اومد خبری از چوب نبود میله آهنی خیلی بزرگ تو دستش بود.

به طرف آرسام رفت که جیغم بلند شد هیستریک جیغ می زدم،دست مهند بلند شد نفسم قطع شده بود با خوردن میله به سر آرسام خون از سرش با شدت اومد.

انگار همه چی قطع شد فقط خیره آدمی بودم که بهم قول داد ترکم نمی کنه خیره عشقم درد بدی تو قفسه سینم حس کردم و سیاهی.





«پایان جلد اول»






romangram.com | @romangraam