#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_147
چند دقیقه سکوت برقرار شد که فرزین رو کرد به آرسام گفت:
-فکر کردی بعد اینکه اسید و ریختی رو دستم با اون حال بدم انداختیم بیرون همه چی تموم شد،بعد اینکه آنیما رو از دست مهند نجات دادی به طور اتفاقی با من روبه رو شد هر دو دنبال انتقام بودیم من بخاطر کشتن بابام و گرفتن آنیما از من و مهند بخاطر نابودی همه افراد نزدیکش و الانم که اینجایی.
تو سرم فقط یه چی تکرار می شد کشتن بابام یعنی چی آرسام آدم کشته.
-کشتن بابات؟
تو نگاه آرسام ناراحتی بود نفهمیدم چرا مگه کاری کرده.
فرزین:نمی دونستی عشقت یه قاتله.
پشت بند حرفش پوزخند زد با غم به آرسام نگاه کردم که دستمو گرفت تو این اوضاع نمی تونستم به این موضوع فکر کنم.
رو کردم به اون دوتا.
-حالا می خواید چی کار کنید
چرا دست از سرمون بر نمی دارین.
مهند به حرف اومد.
-چند روز آینده می فهمی.
این حرفو زد از اتاق رفت بیرون فرزین به طرفم اومد روبه روم نشست،دست شو به طرف صورتم آورد که با قرار گرفتن دست آرسام رو دستش بهش نگاه کرد.
آرسام:دست کث...کثیف تو بهش.نز..نزن.
دستشو به طرفش پرت کرد با لبخند به آرسام خیره شدم تو این وضعیت هم به فکر من بود.
وقتی نگاه فرزین به لبخند رو لبم افتاد اخماش تو هم رفت یهو دستمو گرفت کشید به طرف گوشه اتاق که صدای فریاد آرسام بلند شد می خواست بلند شه که نمی تونست نگام به آرسام بود.
هق هقم بلند شد که فرزین
چونه مو گرفت بهش نگاه کردم سرشو نزدیک گوشم کرد.
فرزین:تا جایی که میتونی پیش عشقت باش چون تا چند روز آینده خبری ازش نیس برای همیشه برای خودمی.
سر جام خشکم زد منظورش چی بود چشمک بهم زد از اتاق رفت بیرون،هنوز همونجا وایساده بودم با صدای نعره آرسام به خودم اومدم.
-اون آش..آشغال بهت چی
گف...گفت؟
رفتم کنارش سرمو رو سینش گذاشتم زار زدم دستشو رو سرم گذاشت.
-چ..چی بهت گفت؟
دستمو دور بردنش حلقه کردم همه حرفاشو بهش گفتم
می ترسیدم از اینکه از دستش بدم.
-هیس واسه خو..خودش زر می...می زنه ام..امید پیدامون می ک..می کنه.
ولی من آروم نمی شدم می دونستم چیز خوبی در انتظارمون نیست.
-آرسام عاشقتم یه وقت ترکم نکنی من میمیرما.
romangram.com | @romangraam