#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_124
داره شک می کنم والا.
رفتم یکی از صندلی ها که نزدیک بهش بود نشستم
سرشو بلند کرد با دیدنم سرشو تکون داد منو می بینی.
با حرص آبمیوه مو برداشتم
سر کشیدم که به سرفه افتادم
آرسام بلند شد چند بار به پشتم زد.
آرسام:آروم تر بخور.
سرمو تکون دادم یهو گونه مو بوسید که به طرفش برگشتم.
آرسام:چیه فکر نکن نفهمیدم از بی محلیم ناراحت بودی.
چشمک بهم زد که پشت چشم نازک کردم.
آنیما: وظیفه داری دوستم داشته باشی کم محلی نداریم.
با چشمای شیطون نگام کرد و گفت:
-وظیفه دیگه هم دارما.
اخمام تو هم رفت پسره بی حیا خودم و به خوردن آبمیوه سرگرم کردم.
وقتی دید چیزی نگفتم سرجاش نشست
چند دقیقه بعد گفت:
-بعد صبحانه راجب خانوادت بهم می گی.
-باشه.
بعد صبحانه به طرف سالن اصلی رفتیم رو یکی از مبل ها نشستم که اونم اومد کنارم نشست.
-بگو می شنوم.
سرم و رو شونش گذاشتم شروع کردم به حرف زدن همه چی و گفتم از بی محلی بابا از بیرون انداختنم.
وقتی حرفم تموم شد اشکامو پاک کردم خیره شدم به آرسام
مشغول فکر بود برگشت طرفم یه بند انگشت صورتامون فاصله داشت.
آرسام:نمی دونی چرا پدرت همچین رفتاری باهات داره؟
به چشماش خیره شدم با صدای آروم گفتم:
-نه.
اونم زمزمه کرد.
-چند روز بگذره خطر رفع شه می ریم پیش بابات.
چشمامو به معنی باشه باز و بسته کردم که خیره شد به لبام نگام بین چشماشو لباش در گردش بود که لباشو گذاشت رو لبم.
romangram.com | @romangraam