#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_122
با صدای فریادش بغضم گرفت اشک تو چشمام جمع شد با سرعت به طرف پله ها رفتم لحظه آخر پشیمونی تو نگاش و دیدم.
چه فایده هی صداشو بلند می کنه پسره زورگو
منو بگو چرا عاشق همچین آدمی شدم.
تو اتاقم رفتم لباس مو عوض کردم رو تخت دراز کشیدم
یعنی کی میخواد بیاد که بهم گفت بیام اتاق خیلی کنجکاو بودم از طرفی دوست داشتم برم سرک بکشم از یک طرف می ترسیدم هر چی باشه هنوز اون شکنجه ها یادم
نرفت.ه
اما این فضولی آخر کار دستم
می ده چند دقیقه وایسادم
بعد از جام بلند شدم می خواستم برم بیرون
که لعنت بر شیطون فرستادم
دوباره رو تخت دراز کشیدم.
چشمام گرم شد به خواب رفتم که احساس کردم دست یکی رو موهامه.
چشمام باز کردم با آرسام روبهرو شدم.
آنیما:تو اینجا چی کار می کنی؟
بدون توجه به حرفم گفت:
-خوبی؟
-می گم تو اینجا چی کار می کنی؟
-پیش عشقمم دیگه.
-هه عشقت،مهمون تون
تشریف بردن؟
-حتما صلاح ندیدم که باشی.
-منم صلاح نمی بینم که اینجا باشی.
-خب تقصیر من بود نباید صدامو بالا می بردم تو ببخش.
رو کردم بهش.
-با خودت چی فکر کردی
یعنی هر کاری انجام بدی بعد
بیای بگی ببخشید دو فردا دیگه حتما می زنی می کشیم
بعد میای سر قبرم می گی ببخشید.
یهو دست شو گذاشت رو لبم
romangram.com | @romangraam