#اغوا_شده_پارت_50


_بالاخره تونستم ..........ازش جدا شم ،دیگه نمیتونستم تحمل کنم و خوشحالم که منطقی برخورد کرد

_خبر خوبیه ،امیدوارم که بتونی اینبار راه درست زندگیت رو پیدا کنی

_با وکیلت صحبت کردم خبرهای امیدوار کننده ای داده ،توم امید داشته باش چون تونستن باند محمود رو شناسایی کنن و وقتی فرار کرده بودی نتایج کالبد شکافی همسرت رو بررسی کردن.......امید داشته باش کاموس همه چیز داره خوب پیش میره

کاموس ساکت و موشکافانه به یگانه خیره شده بود

_روز اولی که دیدمت حس کردم کارم تمومه میخواستم بکشمت تا نتونی لوم بدی ،میترسیدم از مردن ....حتی از خودکشی ،ولی جرئتت برام قابل ستایش بود ،گفتی سپهر پسرت نیست ولی براش هرکاری میکردی یاد مادرم افتادم زمانیکه از دست دادمش ،بهم یاد داده بود مقاومت کنم بجنگم تا پیروز بشم ......تو بخاطر بچه ات همسرت رو نزدیک بود بکشی این جسارتت باعث شد به خودم بیام که چیکار کرده بودم

_شاید اگر توم بودی برای عزیزانت میجنگیدی هرچند پشیمونم از زدن بهرام

_تمام زندگیم فکر میکردم عشق یه احساس مقدسه .......ولی تازه متوجه شدم که عشق یه کلمه مقدسه که ما سرپوشی برای زیاده خواهیمون میذاریم ........شاید فقط کافیه همدیگه رو دوست داشته باشیم ،اولین باری که دیدمش مسخ چشمهاش شدم ،حس کردم توی شعله های چشمهاش دارم آتیش میگیرم و درست بود هم زندگیم رو باختم هم خودم رو ولی..............همیشه وقتی فکر میکنی آخر خطر یه روی دیگه سکه رو میبینی ........میخوام دفترچه مادرم رو بهت هدیه کنم ،دفترچه ای که تمام زندگیم رو توش نوشتم . میخوام ..........میخوام بدونی که اگر من با چشمهاش به قعر جهنم فرو رفتم ، این چشمهای قهوه ای اغوا کننده تو بود که تونست به من جسارت جنگیدن بده ........برای اون چیزی که تازه فهمیدم میتونم داشته باشم،خانواده.



پایان



romangram.com | @romangram_com