#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_65
اون سهیل بد بخت چه گناهی کرده بود؟
چی برات کم گذاشته بود که اینطوری مجازاتش کردی؟
چــــی بهار، چــــی؟
راستشو بگو!
اون بی ناموس مجبورت کرده؟ آره؟
به جون خودم اگه بفهمم مجبورت کرده، خودم خونشو میریزم!
چه بلایی به سرت آورده که یه شبه ادعای عاشقی میکنی و صبح زود عقدش میشی؟!
هان؟
نگو بهادر!
نگو!
من طاقت ندارم
تحمل این همه فشارو ندارم!
نمیتونم تحمل کنم!
خدا منو زده!
تو دیگه نزن!
خدایا!
این چه تقدیری بود که برام نوشتی؟!
چرا باید این بلا به سرم بیاد؟
چرا؟
باز صدای بهادر به گوشم خورد
صداش کمی ؛ فقط کمی آروم تر شده بود
- بگو بهار!
بگو که دروغه!
تو که اینطوری نبودی!
تو که اهل این حرفها نبودی!
تو که خیانت کار نبودی؟
تب عشقت تند نبود که زود عرق کنه!
تا همین چند وقت پیش که چشمات کاسه ی خون بود به خاطر سهیل!
حالا چی شده که همه رو فدای اون آشغال کردی؟
چرا پشت پا به همه چیز زدی؟
وقتی مامان گفت باور نکردم
هنوزم باور نمیکنم!
- بسه بهادر، بسه!
تو رو به هرکسی که دوست داری تمومش کن!
- چیه؟
کم آوردی؟
پس چرا نمیگی چته؟
چرا دلیلشو نمیگی تا خودم بیام گردنشو بشکنم!
گردنشو؟!
گردن علیو؟!
اون چه گناهی کرده؟!
اون فقط یه پیشنهاد داد!
یه معامله!
منم قبول کردم!
این حقش نیست!
این حق علی نیست
درسته که منو تو شرایط سختی گذاشت
ولی خودم قبول کردم
خودم خواستم
خودم
نباید بذارم بهادر شک کنه!
اون یه کم بی منطقه!
ممکنه بلایی سر علی بیاره!
عسل چه گناهی کرده که پدرو مادرشو خانواده ی من از بین ببرن!
نباید بگم!
اگه بگم حتما خون راه میوفته!
سعی کردم به خودم مسلط باشم
نفس عمیقی کشیدمو با صدای محکمی به بهادر گفتم:
- خوب گوش کن بهادر
علی شوهر منه!
شوهر شرعی و قانونی!
هیچ دلم نمیخواد راجع بهش حرف بدی بزنین!
من تو ازدواج با سهیل اشتباه کردم
سهیل خوب بود، ولی بچه بود!
romangram.com | @romangraam