#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_153
احوال پرسى مادرش کمى بهتر از قبل شده
مينا که عاشقشم
انقدر گرمو صميمى رفتار ميکنه که فکر ميکنم خاله ى خودمه
با حسينو شوهر خاله ى على هم سلامو احوال پرسى کردمو براى عوض کردن لباس به همون اتاق اون دفعه اى رفتم
منتها اينبار به جاى مينا، مامان على باهام اومد
مانتو و چادرمو در آوردمو گذاشتم شالم رو سرم باشه
چون اعتبارى به چادر سر کردن من نيست
مادرش چادر رنگى براق از جنسى شبيه ساتن به رگ قهوه اى که گل هاى ماتى به همون رنگ داشت بهم داد تا سر کنم
خيلى قشنگ بود منکه اهل چادر نيستم دلم خواست سر کنمچادرو گرفتمو تشکر آرومى کردم
آرومتر از من جوابمو داد و با لبخند به سرتا پام نگاه کرد
- خيلى شيک پوشو خوش لباسى
بيخود نيست دل على رو بردى
على از زنى که خوش لباس باشه خوشش ميومد
به تعريفى که کرد لبخندى زدمو تشکر کردم
چادرو روسرم انداختم ولى تا خواستم درزشو بگيرم از سرم سر خورد
مادرش با تعجب نگاهم کردو گفت:
- مگه بلد نيستى چادر سر کنى؟
بفرما!
حالا خرو بيارو باقالى بار کن. داشتم اميدوار ميشدم که باهام خوب شده ها ...
گوشه ى لبمو به دندون گرفتمو گفتم:
- نه بلد نيستم
- واه!
پس چرا سر ميکنى؟
خب با همون مانتو باش ديگه!
چه روشن فکر!
اى ول مادر شوهر!
انقدر خوب بوده و رو نکرده بود!
با ناله گفتم:
- على ميگه!
- خوبه که ونقدر به حرفشى!
على از اولم رو حجاب خيلى حساس بود!
خواستم بگم به چى حساس نيست!
romangram.com | @romangraam