#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_131
چون يه از خود راضى اومده تورو گرفته!
من نميتونم بهار
همه ى سختى هارو به خاطر تو تحمل كردم
درد شلاقايى كه به تنم زدن اندازه ى دردى كه تو رو دلم گذاشتى نيست!
خيلى سخت بود
خيلى درد داشت
ولى به خاطر تو تحمل كردم
به اميد اينكه فرداش مياى ملاقاتيم
به اميد ديدنت زير اون ضربه ها جون سالم به در بردم
حالا چطور توقع دارى بشينمو دم نزنم!
روزى كه گفتن شاكى رضايت داده فقط به خاطر ديدن تو خوشحال شدم
ميخواستم با گلو شيرينى بيام اين خبرو بهت بدم
ولى چى شنيدم!
بهار من شوهر كرده بود
حالا زن كى شده؟
همونى كه حكم اعدامتو جلوت گذاشت!
با چشماى سرخش كه آبنماى اشكاى حلقه شده تو چشمش بود بهم نگاه كرد
دستشو جلو آوردو دستمو گرفت
- تو مال خودمى بهار
فقط مال من!
با گ رفتن دستام حس خوبى بهم دست داد
حسى كه خيلى وقته منتظرشم
ولى با اين حرفش يادم اومد كه من متعلقبه كس ديگه اى ام
شايد فقط اسما " ولى زنش بودم
بهش تعهد داشتم
دستام سرد شد
با فشار آرومى دستمو از دستش بيرون كشيدم
با اخم نگاهم كردو گفت:
- حتى دستت هم ازم دريق ميكني!
نكنه لياقت گرفتن دستاتو ندارم!
چى بهش بگم؟
بگم آيه اى خونده شدو مارو به هم حرام كردو آيه ديگه اى خونده شدو منو به ديگرى حلال كرد!
romangram.com | @romangraam