#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_125


از اتاق اومدم بيرون

همون موقع هم على رسيد

با طلبکارى رفتم جلوشوگفتم:

- هيچ معلوم هست کجا رفته بودى؟!

با ابرو هاى بالارفته نگاهم کردو گفت:

- فکر نميکنم به شما ربطى داشته باشه!

بعد نيش خندى زدو گفت:

- نگرانم شده بودى؟

- توهم نزن!

برادر زن جونت اومده بود اينجا

کارت داشت

- کى؟

مهدى؟

- آره!

- چکارداشت؟

حس شيطونيم گل کرد

بد نيست يه درسى به اون پسره ى پرو بدم که ديگه پاشو درازتر از گليمش نکنه

شونه امو بالاانداختموگفتم:

- به من که درست نگفت، يه حرفايى زد که د ست ازشون سر در نياوردم

ميگفت بايد به خودت بگه

ميخواى زنگ بزن بهشو بگو اون حرفايى که به بهار زدى چى بوده و کاملشو به خودت بگه!

- خب چى گفته؟

بگو شايد بفهمم منظورشو!

- من زبون اين جماعتو نميفهمم زنگ بزن خودش بگه

راستى بگ يه قدرى شو من بهتگفتم ولى تو ميخواى کاملشو از خودش بشنوى!

- چرا؟

- خب دلم نميخوادبگه زنش خنگه و نفهميده من چى گفتم!

سرشو تک ن دادو گفت:

- آهان!

باشه!

- رو پخش کن بزن!

- ديگه چى؟!

romangram.com | @romangraam