#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_107
نمیدونم چرا، ولی دلم میخواد به خودم برسم
دلم میخواد زیبا باشم
مدام حرف علی تو گوشمه " من به از تو خوشگل ترش محل نمیدم "
یعنی انقدر زشتم!
ولی منکه زشت نیستم
فقط یه کم بی حوصله ام
رسیدگی به عسلم که دیگه وقتی برای رسیدن به خودم نذاشته!
برسو برداشتمو به موهام کشیدم
لوازم آرایش روی میز بهم چشمک میزد
اگه مریم خوشش نیاد چی؟!
نه، محاله ناراحت بشه، منکه نمیخوام علی رو از راه به در کنم، فقط میخوام یه کم رنگو روم بهتر شه!
لوازم آرایش خودم تو اون اتاقه، ولی نمیخوام اینجوری بیرون برمو برم تو اون یکی اتاقو بعدش از اونجا آرایش کرده بیرون برم
اونجوری علی فکر میکنه خبریه!
هرچند الانم شاید فکر کنه ...
ولی من فقط میخوام یه کم روح بگیرم، همین!
دستم به سمت مداد چشم رفت
دور چشممو مداد کشیدم
همیشه سهیل میگفت اینطور خط چشم کشیدن خیلی بهت میاد
سهیل!
ولی من گفته بودم فقط برای تو اینجوری خط چشم میکشم
اما الان!
تا آخر عمرم که نمیتونم عین دیوونه ها بگردم
اینجوری پیش برم از اینم افسرده تر میشم
کم عذاب نکشیدم تو این مدت
خودم باید به خودم کمک کنم
یه رژلب مایع صورتی رنگم چشممو گرفت
بعد از زدنش به لبم نگاه کردم
قلوه ای تر شده بود
همین یه خط چشمو یه رژ، چقدر چهره امو بشاش تر و بهتر کرد
بچم عسل چه گناهی کرده که منو ماتم زده ببینه!
نمیدونم چرا یه صدای مزاحم، مدام از تو سرم صدا میکرد " فقط عسل؟ "
و من در جواب میگفتم " معلومه، بچه ها از رنگای شاد خوششون میاد، علی برای من اهمیتی نداره "
موهای مشکی رنگو فرمو دورم ریختمو از اتاق بیرون رفتم
دل دردمم به لطف زحمتای علی خوب شده بود
علی و عسل کف خونه رو فرش نشسته بودنو داشتن با لگوها بازی میکردن
منم بدون دخالتی به طرف آشپزخونه رفتم
اممم!
به به!
چه با سلیقه!
میز با سلیقه ی تمام چیده شده بود
برنجو جوجه کباب تو بشقاب بودو کنارش ظرف سالاد
نوشابه هم کنارشون گذاشته بود و یه لیوانو پارچ آبم کنارش
با نگاه بهشون اشتهام تحریک شد
دستامو همون جا شستمو پشت میز نشستم
اولین قاشقی که تو دهنم گذاشتم، سنگینی نگاه کسی رو رو خودم حس کردم
سرمو بلند کردم و با چشمای علی روبرو شدم
سعی کردم لقمه رو به زور آب فرو بدمو ببینم چی شده که اومده بالای سرم
سوالی نگاهش کردم
زبونمو روی لبم کشیدمو گفتم:
- چیزی شده؟
انگار تو فکر بود
چون هیچ حرفی نزد، فقط بهم زل زده بود
دقیق زوم چشمام بود
دوباره صداش زدم
- علی!
- جانم؟
اونقدر بی هوا گفت که خودشم بعد از گفتن این حرف تکون سختی خورد
سرشو تکون دادو نگاهشو دزدید
- چیزی شده؟
- نه، چطور؟
- آخه احساس کردم میخوای چیزی بگی که اومدی بالا سرم
- نه، کاری نداشتم، فقط خواستم ببینم چیزی نمیخوای؟
- نه، مرسی
همه چیز هست!
romangram.com | @romangraam