#دزد_قلبم_پارت_98
شروین بادکنک باد میکرد و بعد از گره زدنشون میذاشت کنار
من و هومنم با کاغذ رنگی ها و چندتا گل و قلب داشتیم خونه رو تزئین میکردیم
از صندلی رفته بودم بالا و داشتم بادکنک میچسبوندم که یهو یکی از بادکنکا ترکید جیغی کشیدم و تعادلم بهم خورد قبل اینکه بیفتم زمین تو جای گرم و نرمی فرو رفتم
سرمو بالا آوردم و به ناجیم نگاه کردم
هومن با نگرانی پرسید:شکوفه حالت خوبه؟ چیزیت که نشد؟
سری تکون دادم که خیره شد بهم
به همدیگه خیره شده بودیم و از دنیای اطراف غافل بودیم که با صدای سرفه ای به خودمون اومدیم
شروین با شیطنت گفت:پسر جوون اینجا نشسته مراعات کنید
هومن اخمی کرد و منم سریع از آغوشش اومدم بیرون
بالاخره بعد یک ساعت کار تزئین تموم شد و حالا نوبت کیک بود
رفتیم تو آشپزخونه و بعد از آوردن وسایلا مشغول شدیم وسط درست کردن خمیر بودیم که شروین کمی ازش برداشت و به هومن که سخت مشغول ورز دادن خمیر بود نگاهی انداخت
به من چشمکی زد و خمیرو به صورت هومن مالید
romangram.com | @romangram_com