#دزد_قلبم_پارت_112

در حالیکه درو می بست گفت:کنار تختت گذاشتم

به سمت تخت رفتم کنارش دوتا بسته بود

برشون داشتم و خالیشون کردم

یکیشون لباس و کفشم بود اون یکی ست لوازم آرایش و کیف و عطر

لباس سرمه ای رنگی بود با کمربند طلایی که روش پاپیون قشنگی میخورد با کیف و کفش مشکی

واقعا ممنونش بودم سلیقش حرف نداشت

سریع آماده شدم و موهامو باز روی شونه ام رها کردم

از اتاقم خارج شدم و به سمت طبقه ی پایین رفتم

اولین کسی که متوجه حضورم شد

پرهام بود

سرشو به سمتم برگردوند و با دیدن من خیره شد بهم

متعجب مثه بز داشتم نگاش میکردم که لبخند کمرنگی زد و ناخودآگاه منم لبام کش اومد و جوابشو دادم

romangram.com | @romangram_com