#دزد_قلبم_پارت_111
به هومن نگاه کردم که با لبخند داشت نگاهم میکرد شروین هم همینطور
اماااا
نگاه پرهام گنگ بود واسم
نه سرد
نه بی تفاوت
نه خشک
نه حتی با محبت
نگاهش یه جور خاصی بود
سعی کردم چشمامو ازش بردارم و موفق شدم
شکوفه دستمو گرفت و منو به سمت بالا برد و پرتم کرد تو اتاق:برو لباس بپوش بیا
با تعجب گفتم:ولی من که لباس ندارم
romangram.com | @romangram_com