#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_92


به اومدنشون مونده

رفتم پایین و به مریم گفتم‌:‌ همه چیز آمادست

مریم:‌ بله

رفتم تو سالن الهه داشت تو سالن رژه میرفت و بهزاد داشت بهش میخندید

- بهزاد به چی میخندی

بهزاد: هیچی الهه میگه وقتی خواستگار ها اومدن من چی بگم چیکار کنم نگرانه خانمم

الهه:عـــــــــــه بهزاد

بهزاد:جانم

الهه یه چشم غره بهش رفت که زنگ عمارت به صدا در اومد

وای اومدن

الهه: اومدن





سارا در و باز کرد... ما هم رفتیم به استقبال شون جلوی در ایستادیم... اول پدر آریا اومد

توبهش سلام دادیم بعد مادرش پشت سر مادرش علی و آرام و آریا

آریا چشمش بهم افتاد با لبخند بهم خیره شد که علی زد به پشتش و گفت:داداش وقت زیاده

برا دید زدن

آریا از خجالت سرخ شد و عرق پیشونی شو پاک کرد و وارد سالن شد ما هم پشت سرش

وارد سالن شدیم 😉

همه نشستیم رو مبل پدر آریا و بهزاد داشتن باهم حرف میزدند آریا در حالی که عرق

romangram.com | @romangraam