#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_91


مریم: چشم خانم

از آشپزخونه اومدم بیرون و داد زدم: الهه بهزاد

بهزاد: بله خواهر زن چرا داد میزنی..

-بیاین بریم سالن فیلم ، یه فیلم قشنگ ببینیم

الهه: وا همین الان داشتی میگفتی من باید حاضر شم و یه عالمه کار دارم چی شد

...





-یه چی گفتم دیگه

بهزاد سری از روی تاسف تکون دادو گفت: حالا چه فیلمی میخوای بزاری

- نمیدونم بیاین ببینیم چی هست بزاریم ببینیم

الهه و بهزاد هم زمان از روی مبل بلند شدن و دنبال من راه افتادن

رفتیم تو سالن فیلم نشستم رو زمین و شروع کردم به گشتن یه فیلم خوب

یه فیلم خوب انتخاب کردم و گذاشتم...

تا ساعت ۶ داشتیم فیلم نگاه میکردیم و متوجه گذر زمان نبودیم..

رفتم تو اتاقم و یه دوش نیم ساعته گرفتم....موهامو خشک کردم و مدل پرنسسی

بافتم...لباسامو پوشیدم ..دستبندی که نیکا روز تولدم هدیه داده بودو به دستم بستم آرایشمم

کرده بودم ...صندلمو پوشیدم ...گوشیم کو ...تازه یادم اومد موقعی که از دره پرت شدیم

شکسته

ساعت چنده؟به ساعت روی دیوار که شکل قلب بود نگاه کردم ..ساعت ۷:۴۰ بیست دقیقه

romangram.com | @romangraam