#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_87


ICUهستند

- مرسی ممنون

تو راه رو الهه رو با دکتر یعنی شوهرش دیدم...که با هم حرف میزدند

صداش زدم:الهه

برگشت طرفم تا منو دید با خوشحالی اومد پیشم و محکم بغلم کرد و دم گوشم گفت: دیدی دعا

هات بر آورده شد

با خوشحالی سرمو تند تند تکون دادم

الهه: الان میخوان منتقلش کنن بخش بیا بریم پیش خانوادش

رفتیم پیش خانواده آریا تا منو دیدند انقدر خوشحال شدند مادرش بغلم کرد....آرام هم با اشک

شوق بغلم کرد و گفت: ممنونم النا

-به خاطر چی؟





آرام خواست چیزی بگه که آریا رو روی تخت از اتاقی آوردن بیرون مامانش به طرفش

رفت و صورتش و با دو تا دستش گرفت و بوسید .پرستاری که داشت تخت و هدایت میکرد

با مهربونی گفت: خانم میخوایم پسرتونو منتقل کنیم به بخش اونجا هر چه قدر خواستین

ببوسینش

مادر آریا ( مینو خانم): باشه

آریا رو منتقل کردن به بخش...هممون هجوم بردیم تو اتاق



romangram.com | @romangraam