#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_86


اون روز الهه به من وضو گرفتن و نماز خوندن و یاد داد....و رفت بیمارستان...

شب سرنماز از خدا خواهش کردم که معجزه ای کنه آریا بهوش بیاد

قرآن و باز کردم و شروع کردم به خوندن .......

صبح وقتی بیدار شدم دیدم روی سجاده خوابم برده بود ...

خمیازه ای کشیدم و چادر سفید گلداری که الهه برام آورده بود و در آوردم و مرتب توی

کمدم گذاشتم

نگاهی به ساعت کردم ساعت ۷ صبح بود

یک دفعه در اتاقم با صدای بدی باز شد و نیکا اومد تو و با خوشحالی گفت: وای النا جونم آریا

بهوش اومده همین الان آرام خواهرش خبر داد

سریع از جام بلند شدمو با ناباوری گفتم: راست میگی واقعا بهوش اومد یعنی دعا هام جواب

داد

نیکا تند تند سرشو به معنی آره تکون داد صورتمو شستم ...موهامو ساده بستم برای اینکه

صورتم از حالت بی روحی در بیاد یه رژ گونه و رژ لب کشیدم....

شلوار جین مشکی با یه مانتوی لیمویی پوشیدم شال مشکی هم انداختم رو سرم کفش مشکی

پوشیدم سوییچ ماشینمو همراه با یه کیف دستی برداشتم و از خونه زدم بیرون





با سرعت رانندگی میکردم ...حتی نزدیک بود تصادف کنم

ماشینو جلوی بیمارستان پارک کردم....

از پذیرش پرسیدمـ اتاقش کجاست در جوابم گفت: هنوز به بخش منتقلشون نکردن ...الان تو

romangram.com | @romangraam