#دل_من_دل_تو_پارت_95


-تو داهات شما به این میگن آب؟!

دایی ریز ریز میخندید و رامتین چپ چپ نگاهم کرد:

-لیاقت نداری! بِدِش من برم واست آب بیارم! نوکر گیر آوردی در حد لالیـگا!

-نه نمیخواد حالا که آوردی میخورمش این آب آلبالو رو!

-آب آلبالو نیـست اناره!

شونه ای بالا انداختم:

-رنگاشون شبیه همه فرق نمیکنه!

-جلو اون آدرین اینجوری زبون درازی کنی عین من ساکت نمیشینها!

پوزخندی زدم:

-خودم مینشونمش سر جاش نیاز نیست بشینه!

چشمای داییش گرد شد! رامتین خندید و نشست:

-به به! چه آتیشت از من تند تره!

-از این جور آدما بدم میاد...

سری تکون داد و دایی گفت:

-آب انارتو خوردی میریم اداره مسپارمت به خانم شفیعی! خودش واسه آموزش دادنت بلده چیکار کنه!

رامتین بلند بند خندید! از خندش تعجب کردم کجاش خنده داشت؟!:

-واسه چی میخندی؟

-اون خانم شفیعی که همونجوری بد اخلاق هست ببین با اون زبون تو دیگه چه قشقرقی به پا شه فکر کنم زمانی برسیم اونجا که دارین موهای همو از جا میکنین!

romangram.com | @romangram_com