#دل_من_دل_تو_پارت_93
-باشه. بگذریم. به هر نحوی که شده سعی میکنی اطلاعات آوری کنـی! حالا فال گوش موندن باشه یا جمع آوری سند و مدرک!
سری تکون دادم:
-باشه... قبول!
سری تکون داد:
-خیلی کم باهم در ارتبط می مونیم چون مطمئناً واست به پا میذاره! به جز از اون... کسی که توی اون خونه کار کنه یا باید تا آخر عمرش همون جا بمونه. یا که به درک واصل شه پس حواستو جمع کن یه وقت بهش نگی میخوای استعفا بدی! موندن تو البته تا زمانیه که من با حکم اعدام اون آشغال رو به رو شم! حواسمون هم بهت هست نمیذاریم بلایی سرت بیارن... و اون سوالیم که ازم پرسیدی... راستش نمیدونم من آدرینو کامل نمیشناسم ولی فکر کنم اون قدری زرنگ باشی که نذاری بلایی سرت بیاره!
سری تکون دادم :
-بگما من واسه نجات جون خودم هر کاری بخوام میکنم حتی از اسپره ی فلفل هم استفاده میکنم گفته باشم..
-میدونم! اون روز که با رفیقت گیر افتاده بودین منم اونجا بودم! دست به اسپرت حرف نداره! ولی میدونی که جرمه پس هوای خودت رو داشته باش!
سری تکون دادم.. رامتین زل زد توی چشمای سبزم و با حرص گفت:
-من اون آدریـن و یاسین سپهرمنش رو زنده میخوام! زنده! میخوام خودم با دستای خودم بکشمشون... به خصوص آدریـن رو که...
-مگه بلای دیگه ایم سرت آورده؟!
-بلایی که سر خواهرم آورده کافیه تا اینقدر عصبی باشم!
رگ گردنش حسابی متورم شده بود و نشون میداد غیرتی شده... اوه ما هنوز از اینجور مردا هم داریم؟! عجب! لابد آدرین بلای بدی سر خواهرش آورده که اینجوری غیرتی شده! شونه ای بالا انداختم و گفتم:
-از کِی آموزش میبینم؟!
-همین امروز! هرچی زودتر بهتر! دیگه تحملم سر اومده! الان هم داییم میاد...
تا خواست ادامه بده حرفش رو زنگ در به صدا در اومدو لبخندی نشست کنج لبش... :
-چه حلال زاده ایم هست داییِ من!
به یه لبخند کمرنگ بسنده کردم و رفت در رو باز کنه... با انگشتام ور میرفتم و به حرفای رامتین فکر میکردم.. آیا کار درستی بود؟! نه دیگه الان دیره من قول دادمو تا آخرش میمونم! من دوست دارم خانوادم رو پیدا کنم.. شاید اونا من رو نخوان اما منم اونا رو نمیخوام فقط میخوام جواب سوالاتم رو پیدا کنم! میدونستم راه درازی در پیش دارم.
romangram.com | @romangram_com