#دل_من_دل_تو_پارت_83


همشون از حیرت دهنشون باز مونده بود اون یکی گفت:

-چرا اینقدر خونسردی؟ میدونی حکم حمل حشیش چیه؟!

-20 سوالی میپرسین؟! وقتی میدونم بی گناهم مجبور نیستم نگران باشم... هرچند تاحالا ریخته این زندون رو هم ندیده بودم!

دیگه هیچ کدوم حرفی نزدیم! انگاری فردا ساعت 9 دادگاه داشتم.چطور باور میکردم یه عمر پول یه حروم خورو به عنوان حقوق گرفتم؟ یه آشغالی که با تباهی زندگی دیگران و فروختن مواد نون میبرد سر سُفرش.حالم ازش بهم میخورد اصن مردا همه عین همن،یه آشغال بیشتر نیستن! ساحل و امثال ساحل به خاطر این آشغالا به دام اعتیاد میوفتن!

بعد اینکه اسمم رو صدا زدن رفتم بیرون اینا چقدر واسه کشتن اون پارسا عجله دارن! بازم دستبند رو دست... من هم شده بودم توپ قلقلی، این می گفت برو این ور اون می گفت برو اونور! تا اینکه سوار پلیس ماشین شدیم و بیخیال بودم اما صورتم جدی بود اخم صورتم رو پوشونده بود و عین سگ شده بودم!

وارد دادگاه شدیم آب دهنم رو قورت دادم و تو جایگاه موندم! چرا یهویی اینجوری شده همه چیز؟!!! پوفی کردم! چاره چی بود دامیه که افتادم توش.

هه! پارسا رو هم دستبند به دست می آوردن نگاه خون بارش که به من افتاد یهو گر گرفتم و گفتم:

-آشغال عوضی واسه من دام میندازی دستگیرم کنن که هم چی بیوفته گردن من؟! کور خوندی! کور خوندی جناب! بلایی به سرت بیارم که مرغای رو آسمون که سهله...

داشتم عین سگ پاچه میگرفتم که با ضربه ی چکش قاضی و اخمش ساکت شدم و گفت:

-خانم به جایگاه بیاین!

پوزخندی روی لبم بود! یه قرآن آوردن سمتم و دستم رو گذاشتم روشو رو به قاضی قسم خوردم که همه چیز رو عین واقعیت که میدونم بگم! رفتم و همون حرفایی که تو بازجویی گفته بودم رو گفتم! بلاخره چون جرمای پارسا واقعا سنگین بود قرار شد قاضی با رای دیگران حکم رو صادر کنه! هممون یه گوشه ای بودیم همون سرهنگ مسن به همون پسر چشم عسلی گفت:

-وای رامتین! دارم لحظه شماری میکنم واسه روزی که سپهرمنش و آدرین و امین رادمهر که بزرگترین باند قاچاقچیه ایرانن رو اینجا ببینم و حکم اعدامشون رو به دست بیاریم!

-منم همین طور.... دایی... اما اصلی ترینشون آدرین رادمهرِ... باهوش تر از این حرفاس..

اوه! این دایی و خواهر زادن؟ اسمش تو حلقم رامتین! پوزخندی نشسته بود رو لبم و گفتم:

-من کی میتونم برم؟!

رامتین زل زد توی چشمام از نگاهش خوشم نیومد!گفت:

-نه... بازداشت نمیشی اما...

داییش زل زد به رامتین و گفت:

romangram.com | @romangram_com