#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_57
بیاید.کمی بازویش را ماساژ داد و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده از خانه خارج شد.کیان دم در خانه به انتظارش بود.آلما با
خوشرویی با او سلام و احوالپرسی کرد و گفت:چرا نمیای داخل
-نه بریم که عجله دارم.
آلما سوار شد و کیان به سرعت حرکت کرد.آلما پرسید:حالا کجا می ریم؟
-اول بریم پیش ماهان جزوه تو بگیر،بعد بریم یه جایی.
-کیان جان اینقد مارمولک نباش،یاالله بگو داری کجا می ری؟
-ا، خب بهت میگم چقد عجولی تو؟!
آلما با حرص نگاهش کرد و گفت:اصلا ولش کن ماشینو نگه دار من همین جا پیاده میشم.
کیان با حرص گفت:خیلی خب میگم.
آلما لبخندی زد و گفت:حالا شد.بگو داریم کجا میریم؟
-ببین آلما میریم دم در یه خونه ایی،زنگ می زنی میگی با ستاره کار دارم.اگه گفت شما میگی من پریسام.افتاد؟
لبخندی موزیانه روی لبهای آلما نشست و گفت:کلک خبریه؟
کیان خندید و گفت:گربه چکمه پوش،نخیر خبری نیست،این کارم برای من نیست.دارم برای دوستم انجام میدم.
آلما پرسید:قضیه چیه؟
-این ستاره خانوم و دوست بنده همدیگه رو می خوان،خانواده هاشون مخالفن.حالا هم یه دعوای حسابی بینشون
افتاده.دختر بیچاره قرنطینه شده.به تو گفتم یه کمکی کنی این دو تا همو ببینن،گناه دارن کمک می کنی؟
-خانواده هاشون چرا مخالفن
-یه دعوای قدیمیه،مال وقتیه که پدربزرگاشون دعوا کردن سر چیزی که کسی نمی دونه،حالا دامن این دو تا بدبختو گرفته.
-بیچاره ها،دلم سوخت براشون،باشه کمک می کنم.
-پس بریم پیش ماهان بعد بریم دنبال ستاره.
-نه اول بریم سراغ ستاره،یه جزوه گرفتن زیاد مهم نیست.
-باشه
کیان مسیر را تغییر داد و به طرف خیابان سنگی رفت.کمی که جلو رفت درون کوچه ای پیچید.جلوی ساختمان چند
طبقه ایستاد و گفت:زنگ خونه شماره 5 رو بزن بگو پریسام با ستاره کار دارم.اینم تقدیم دوستای جون جونی که تو تاپیک رمان و نقد همراهمن...
آلما از ماشین پیاده شد و هر چه کیان گفته بود را انجام داد. چند دقیقه بعد دختری چادری از ساختمان خارج شد.آلما با
خوشرویی به سویش رفت و او را دعوت به نشستن کرد.با نشستن ستاره کیان به سرعت ماشین را روشن کرد و
حرکت کرد.ستاره با صدای آرام و دلنشینی پرسید:کجا می ریم آقا کیان؟
-میریم دریا،کنار هتل دلوار،قسمت لنج ها،اونجا خیلی دنجه.
ستاره سرش را تکان داد و حرفی نزد.آلما از آیینه جلو لبخند مهربانی به روی ستاره پاشاند.به محل مورد نظر که
رسیدند کیان با لودگی گفت:آخ ستاره خانم عجله کن که مجنون در فراق دوری داره میمیره.
ستاره لبخند زد و از ماشین پیاده شد و از کیان تشکر کرد.قبل از اینکه برود کیان گفت:
-هر وقت خواستین برگردین به امید بگید یه زنگی به من بزنه بیام دنبالتون.
-چشم آقا کیان،بازم بابت زحمتی که کشیدید ممنون.
کیان سرش را تکان داد پایش را روی گاز فشرد و گفت:پیش به سوی جزوه آلما.
آلما پرسید:به ماهان زنگ زدی؟
-آره فست فوده منتظرمونه.
کیان به سرعت حرکت کرد و به فست فود رسید.آلما زودتر از کیان از ماشین پیاده شد. همراه کیان داخل فست فود شد.ماهان را ندید.کیان گفت:احتمالا ماهان تو دفترشه.
romangram.com | @romangram_com