#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_46


-حالا که زنگ زدم بچه پرو روت کم نشه ها.



-نه ارثیه از تو ارث بردم.



کیان خندید و گفت:خوشم میاد20 متر زبون داری هر سالم یه متر بهش اضافه میشه.



-قابل نداره پسر دایی یکی دو متر بهت قرض می دم.



-نخیر پیشکش خودت.از اینا زیاد به ما رسیده....حالا بگذریم سوغاتی چی میاری؟



-چی می خوای؟خوراکی یا چیزای دیگه؟



-خب حالا که تعارف می کنی برام گز بیار پر از پسته از صنایع دستی اصفهانم برام یه چیز خوشگل بیار...ام دیگه



یادم نمیاد اگه یادم اومد بهت میگم.



-روتو کم کن بچه.نه می خوای اصفهانو بار کنم برات؟



-آخه زحمتت میشه عزیزم



آلما بلند خندید و گفت:دیوونه.



اما لحظه ای بعد با لحنی آرام گفت:کیان تو خیلی خوبی.همیشه منو سرحال میاری،خداروشکر می کنم که تو همیشه یه



جاهایی که فکرشم نمی کنم هستی.ممنون



کیان با جدیت گفت:آلما این حرفا یعنی چی؟چی شده؟مشکلی پیش اومده؟



آلما با بغض گفتنه اصلا فقط دلم گرفته.خوب موقعه ایی زنگ زدی.



-مطمئنی مشکل دیگه ایی نیست؟



اشک آرام روی صورت آلما غلتید اما سعی کرد این بغض روی صدایش تاثیری نداشته باشد.گفت:



آره خیالت راحت من خوبم فقط دلتنگم.



-می خوای بیام اصفهان دنبالت؟



-نه تا چند روز دیگه برمی گردم،ممنون کیان.



صدایش آنقدر بغض داشت که ناگهان کیان پرسید:آلما داری گریه می کنی؟



آلما وحشت زده و دستپاچه گفت:نه،نه اصلا .چرا باید گریه کنم؟



کیان با تردید چرسید:آلما واقعا خوبی؟مشکلی پیش نیومده؟



-آره خیالت راحت،هیچیم نیست



برای آنکه کیان متوجه حال خرابش نشود به دروغ گفت:کیان جان،عمو داره صدام می زنه.باید برم باهام کاری



نداری؟



کیان با ابنکه متوجه شد آلما می خواهد دست به سرش کند اما برای آنکه او را اذیت نکند گفت:



-نه برو سلام برسون.



-باشه تو هم همینطور خداحافظ



-مواظب خودت باش،خداحافظ



تماس که قطع شد آلما نفس راحتی کشید.اصلا دلش نمی خواست کسی متوجه ضعفش شود.حتی کیان که مانند برادری



دوستش داشت.گوشیش را روی تخت پرت کرد که صدای پیامک توجه اش را جلب کرد.با بی حوصلگی گوشیش را



برداشت اما از دیدن نام نکیسا چشمانش اندازه دو تا گردو شد.متحیر و غیر قابل باور چندین بار چشمانش را باز و



بسته کرد اما نه اشتباه نکرده بود.نام نکیسا روی گوشیش می درخشید.دکمه را فشرد و پیام باز شد:



-داری گریه می کنی؟



آلما شگفت زده زیر لب گفت:این از کجا فهمید؟



گیج دوباره متن را خواند.با خودش زمزمه کرد:یعنی کیان حرفی زده؟...اما کیان چرا باید بگه من گریه کردم؟اونم



وقتی اصلا نفهمید من گریه کردم یا نه؟...خب نزاشتم بفهمه انکارش کردم.


romangram.com | @romangram_com