#چشمان_سگ_دارش_پارت_44
که وقت گذاشتین ،با اجازه»
با همان قدم های آرامِ همیشگی اش به سمتِ در رفت ،دستگیره را کشید،در را باز کرد هنوز خارج نشده بود که دوباره صدایش را شنید:«به این کار
احتیاج دارین؟؟»
برگشت و به چشمانِ آبی اش زُل زدو گفت:«چطورمگه؟! تغییری تو وضعیتِ شرکت و شرایطِ استخدام ایجاد میشه ؟»
پسربا نیشخند به پناه نگاه کردو گفت:«سوالی که پرسیدم ربطی به شرایط استخدام نداره...همونطور که گفتم نمیتونم شمارو به عنوان یه کارمندِ باسابقه
و کاربلد استخدام کنم ،اما اگه واقعا به کار احتیاج داشته باشین میتونین به عنوانِ تایپیست اینجا مشغول شین ، چندوقتی هست که تایپیست نداریم و
کارمون هم یه جورایی در این مورد لنگ مونده ،کار زیاده و هرکسی هم وظایفِ خودش رو انجام میده...اگه مایل باشید میتونین با ما همکاری کنین اگرهم
که نه میتونین تشریف ببرید ، مختارید!»
پناه بلافاصله گفت:«مهم نیست ،تایپیست باشم یا نقشه کش فقط میخوام کار کنم ،عنوانش هیچ فرقی به حالم نداره»
پسر اینبار لبخندی زدو برگه ای را از داخلُ پوشه ی آبی رنگ بیرون کشید و گفت:«پس بفرمایید فرمِ استخدام رو پر کنید از فردا هم تشریف بیارید و
مشغول به کار بشید »
پناه مسیر رفته را برگشت ،به پسر نزدیک شد،برگه و خودکار را از دستش گرفت :؛نشست و فرم را پر کرد ،بلند شدو آن را به دستش داد.
romangram.com | @romangram_com