#بازیچه
#بازیچه_پارت_52
_چرا اینجوری نگاه میکنید؟ من اونا رو برای شما خریدم. برازنده ی پوست تونه
تو خیلی بیجا میکنی مردک عوضی، من و چه به اون لباسای خاکبرسری...
دیگه داشت بیش از حدش حرف میزد و خط قرمزم را رد می کرد.
اخمی غلیظی به چهره نشاندم و گفتم:
_مثل اینکه شما باور کردین من همسرتونم
نگاهی خودشیفته ی از درون آینه ی کوچک جلو ماشین به خودش انداخت و موهای لخت مشکی اش را به بالا هدایت کرد
_یعنی شما مثل بقیه آرزو ندارید، همسر خواننده معروفی مثل من، که از قضا خیلی خوشگل و خوشتیپم هست بشید؟
چشمانم از این وقاحت کلامش گرد شد.
از اینکه اینقدر خودش را دست بالا می گرفت لجم گرفته بود.
من خیلی شکر بخورم آرزو کنم کسی مثل تو نصیبم بشه.
پوزخند عمیقی روی لبم شکل گرفت و بدون فکر دهانم را باز کردم
و گفتم:
_والا همچین آش دهن سوزیم نیستید.
از همون اول که معروف شدید بر خلاف اکثر دخترا من ازتون خوشم نمی اومد
ابروهایش سخت بهم پیوند خورد و چشمانش به رنگ خون در آمد و سرد لب زد:
_شما که منو نمی شناختید...
به معنای واقعی گند زده بودم.
چرا همیشه حکمت این بود که جلوش بدجور ضایع بشم؟
البته هر چی می کشم تقصیر خودم و این زبان درازمه که بی فکر هر حرفی را که نباید میزنه.
_من، یعنی خوب، منظورم بعد از این بود که باهاتون برخورد داشتم.
نگاه برزخی بهم انداخت.
و با پوزخند عمیقی سرشو تکان داد و از ماشین بیرون رفت و محکم در و کوبید.
بیمار روانی خودش که هر چی بخواد میگه. خودش شروع میکنه و تازه ناراحتم میشه.
بعد از تحویل ماشینم سویچ به دست به سمتش رفتم.
به ماشین غول پیکرش تکیه داده بود و نگاهشو به رو به رو دوخته بود.
مقابلش قرار گرفتم و لب زدم:
_ممنون بابت همه چی خدا نگه دار
همچون پسر بچه ی تخسی با غیظ خواهش میکنمی زیر لب زمزمه کرد.
میخواستم حرفی که تو دلم بود و به زبان بیارم.
اما وقتی اخم غلیظش و نگاه سردش را دیدم منصرف شدم.
چند قدم ازش فاصله گرفتم. و به پشت چرخیدم.
romangram.com | @romangraam