#بازیچه
#بازیچه_پارت_51


و صاف نشستم و گفتم:

_آره کمی


پشت چراغ قرمز ایستاد.

یهو به سمتم خم شد. ترسیده خودم را به صندلی چسباندم.

نگاهش را بند صورتم کرد و با دست آزادش از داخل داشبورد چیزی برداشت.


ازم فاصله گرفت.

نامحسوس نفسم و آسوده رها کردم.

بهش نگاهی انداختم.


بلیت در دستش را به سمتم گرفت و گفت:

_خوشحال میشم هفته ی آینده، مهمان ویژه ی کنسرت من باشین.


دستم را سمت بلیت بردم و ازش گرفتم و لب زدم:

_ممنون

چشمان منتظرش را به لبانم دوخت و پرسید:

_میاید؟


نمی توانستم اصرار و دعوتش را نادیده بگیرم. اون خواننده ی بزرگی بود.

و جدا از بحث بینمان واقعا دوست داشتم برم کنسرتش...


_بله حتما، باعث افتخارمه مهمان کنسرت شما باشم

لبخند شیرین و عمیقی مهمان لبانش شد.

_در اصل اومدن شما باعث افتخاره منه


این دفعه من بودم که نیشم باز شد و لبخندی مهمان لبانم...

هر دفعه که ملاقاتش می کردم. بیش تر پی به دوشخصیتی بودنش می بردم.

نمیدونم شاید در کل اخلاقش اینطور بود.


بعضی اوقات اونقدر برات احترام و ارزش قائل بود که تو را به عرش می برد.

و بعضی اوقات با زبان تلخش تو را محکم به زمین می کوبید.

رو به روی تعمیر گاه ایستادیم.


دستم را سمت در بردم و همینکه میخواستم بازش کنم صدای شیطونش در گوشم پژواک شد

_خانم امینی خریداتون


خریدای من منکه چیزی نخریدم.

با چشم و ابرو به باکس روی صندلی عقب ماشین اشاره کرد.


نگاه نگاه انگار تو ذاتشه رو اعصاب من رژه بره.

اینکه میگن کرم از خود درخته کاملا برازنده ی این خواننده ی...


با چشمانی ریز شده تهدید وار نگاهش کردم تا خفه شود.

ولی زهی خیال باطل...


با چیزی که گفت آتیشم زد.

romangram.com | @romangraam