#برایت_میمیرم_پارت_94


" ما هیچ وقت با هم نبودیم . این واژه یعنی رابطه داشتن و ما هیچ وقت به اون جا نرسیدیم "

" انقدر جوش نزن . من نتونستم تورو فراموش کنم ، توام نتونستی من رو فراموش کنی . اوکی ، تسلیم ، ندیدنت

نتونست باعث شه فراموشت کنم "

برگشتم و شروع کردم به شامپو زدن رو موهام . انقدر عصبانی بودم که نمیتونستم به هیچ چیزی فکر کنم که بتونم

جوابش رو بدم . میخواست من رو فراموش کنه ؟ خوشحال میشدم کمکش کنم . شاید اگه با یه چیز محکم بزنم تو

سرش __

پرسید " نمیخوای بدونی چرا ؟ " انگشت هاش رو به درون موهام برد و شروع کرد به ماساژ دادن سرم .
سخت گفتم " نه "

بهم نزدیک تر شد . انقدر نزدیک که بدنش با بدن من تماس داشت . " پس منم بهت نمیگم . یه روزی که خواستی

بدونی ، اون موقع دربارش صحبت میکنیم "

وای که کلی اعصابم رو بهم میریخت . دندان هام رو بهم فشار دادم تا ازش نخوام دلیلش رو بهم بگه .

از بس نا امیدی و خشم من رو هم جمع شد که بالاخره خودم رو با گفتن " تو یه الاغ بیشعوری " خلاص کردم .

زد زیر خنده و سرم رو برد زسر دوش .

فصل 8

نمیدونم چطور شد که برای شام باهاش رفتم بیرون .


romangram.com | @romangram_com