#برایت_میمیرم_پارت_72


البته که بابام گوشی رو برداشت. تلفن به سمت قسمتی بود که اون رو تحت میخوابید ، چون مامان از جواب دادن به

تلفن خوشش نمیومد . " سلام " صداش خواب الود بود .

" بابا ، من بلرم . امشب تو باشگاه یه قتل اتفاق افتاده بود و من میخواستم بهتون بگم که حالم خوبه "

" یه _ چی ؟ گفتی قتل ؟ " دیگه صداش خواب الود نبود .

" یکی از اعضا باشگاه تو قسمت عقب پارکینگ به قتل رسیده " صدای مامانم رو شنیدم که تندی گفت " گوشی رو

بده به من " و میدونستم که الانست مامانم گوشی رو بگیره " و یه کم بعد از ساعت 9 _ سلام مامان "

" بلر ، حالت خوبه ؟ "

" خوبم . نمیخواستم این جوری زنگ بزنم ، ولی ترسیدم یکی دیگه زنگ بزنه ، و میخواستم بدونین که من حالم

خوبه "

مامان گفت " خدا رو شکر که زنگ زدی " و هر دومون از لرزیدیم از این که وقتی میفهمید یکی از بچه هاش اسیب

دیده چی کار میکرد . " کی به قتل رسیده ؟ "

" نیکول گودوین "

" اون متقلده ؟ "

" خودشه " یکی دوباری درباره ی نیکول پیش خانوادم گله کرده بودم .

" ماشینش رو پشت پارکینگ پارک کرده بود ، منتظر من بود _ بعد از ظهری یه مجادله ی مختصر باهاش داشتم _ "

romangram.com | @romangram_com